-
لاله دیدم
جمعه 10 اردیبهشتماه سال 1389 19:53
لاله دیدم روی زیبا توام آمد بیاد شعله دیدم سرکشی های توام آمد بیاد سوسن و گل آسمانی مجلسی آراستند روی و موی مجلس آرای توام آمد بیاد بود لرزان شعله شمعی در آغوش نسیم لرزش زلف سمنسای توام آمد بیاد در چمن پروانه ای آمد ولی ننشسته رفت با حریفان قهر بیجای تو ام آمد بیاد از بر صید افکنی آهوی سرمستی رمید اجتناب رغبت افزای...
-
واژه ی پنج حرف
چهارشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1389 22:01
واژه ی پنج حرف چه سنگین است بار دیده ی امید مردم را به روی شانه ها احساس کردن یا دو چشم خود ز چشم مادر در سوگ فرزندش نهان کردن و یا هر پنج حرف واژه ی تلخ «حقیقت» را و یا از واژه گان "راستی"، "انسان"، "نجابت" را به زیر پا نمودن رفتن و برگشت نا کردن و بعد از این همه بر روی سرد شیشه ها دیدن...
-
بگذرد
سهشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1389 22:11
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد هم رونق زمان شما نیز بگذرد وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب بر دولت آشیان شما نیز بگذرد باد خزان نکبت ایام ناگهان بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز این تیزی سنان شما نیز بگذرد چون داد عادلان به جهان...
-
بیابان
یکشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1389 23:19
بیابان را، سراسر، مه فرا گرفته است چراغ قریه پنهان است موجی گرم در خون بیابان است بیابان، خسته لب بسته نفس بشکسته در هذیان گرم عرق می ریزدش آهسته از هر بند بیابان را سراسر مه گرفته است می گوید به خود عابر سگان قریه خاموشند در شولای مه پنهان، به خانه می رسم گل کو نمی داند مرا ناگاه در درگاه می بیند به چشمش قطره اشکی بر...
-
بهار
شنبه 21 فروردینماه سال 1389 20:35
بهار را باور کن باز کن پنجرهها را که نسیم روز میلاد اقاقی ها را جشن میگیرد و بهار روی هر شاخه کنار هر برگ شمع روشن کرده است همه چلچله ها برگشتند و طراوت را فریاد زدند کوچه یکپارچه آواز شده است و درخت گیلاس هدیه جشن اقاقی ها را گل به دامن کرده ست باز کن پنجره ها را ای دوست هیچ یادت هست که زمین را عطشی وحشی سوخت برگ ها...
-
آزادی
چهارشنبه 18 فروردینماه سال 1389 22:20
قفس خون میشود تا میکشد آواز آزادی کهستان می تپد تا میکند پرواز آزادی گلوی بغض سنگ از هیبتش خورشید میزاید زهی بانگ بلند مشرق اعجاز آزادی همانگ نماز عشق و عاشورای این مردم شگفتن را از آتش می شود آغاز آزادی به روز جان نثاری حین تجلیل از قیام و خون برقص می آرد اندر، مرگ را بی ساز آزادی بخون مرده آتش می زند شور نیایش را به...
-
دل سرمست
جمعه 13 فروردینماه سال 1389 23:17
بگذر ای خواجه و بگذار مرا مست اینجا که برون شد دل سرمست من از دست اینجا چون توانم شد از اینجا که غمش موی کشان دلم آورد و به زنجیر فرو بست اینجا تا نگوئی که من اینجا ز چه مست افتادم هیچ هشیار نیامد که نشد مست اینجا کیست این فتنه ی نوخاسته کز مهر رخش این دل شیفته حال آمد و بنشست اینجا دل مسکین مرا نیست در اینجا قدری...
-
من
چهارشنبه 11 فروردینماه سال 1389 22:35
کیستم من؟ رهنورد آواره و دیوانه یی داغ مجنونم ز دست بی کسی افسانه یی نی قبول زاهدم من، نی ز پیر می فروش نی به مسجد راه دادند، نی در آن میخانه یی برگ خشکم از درخت آرزو افتاده ام نی بگلشن راه دادند نی در آتشخانه یی
-
خوشه چین
دوشنبه 9 فروردینماه سال 1389 17:17
بمانم تا بمانم من همین، تنها همین باشم درو گر نی، همین: در گیسوانت خوشه چین باشم پگاهی از تنم شبدر درو کن، بره ها خوابند انار و پونه و پروانه هایت را زمین باشم تنورت گرم، میترا آمدم.:«...؟» نی نی نمی فاردõ تو که نان می پزی در دست هایت آستین باشم؟ پدر! این من که دیگر بچه ی خوبی نگردیدم دعایم کن که یک چیزی برای «نازنین»...
-
شرار کاغذ
شنبه 7 فروردینماه سال 1389 07:34
اگر معشوق بی مهر است و گر عاشق وفا دارد تماشا مفت دیدنها محبت رنگها دارد شرار کاغذ ما خندۀ دندان نما دارد طربها وقت بیتابی که آهنگ فنا دارد به وا ماندن نکردم قطع امید زخود رفتن شکست بال اگر پرواز گم کرده، صدا دارد ز بس مطلوب هرکس بی طلب آماده است اینجا اجابت انفعال از خوشی دست دعا دارد درین محفل زبونیم آنقدر از سستی...
-
ابریشم بهار
جمعه 6 فروردینماه سال 1389 22:58
گل کرده سبز ناز خیالت به خانه ام در برگ شعر و زمزمه و در ترانه ام زیبایی زلال سپهر ستاره بار آیینه ی شراره ی دل عاشقانه ام لبریزم از لطافت ابریشم بهار از حضرت سپیده و دریا نشانه ام مینوشم آسمانی ترین واژه های عشق عطر حریرِ آتش و شور زبانه ام سرشارِ آفتاب و شقایق ، غرور ماه! میبویمت زشاخه ی شعر و ترانه ام نادیه فضل
-
دل
سهشنبه 3 فروردینماه سال 1389 22:45
الا ای باد شبگیری پیام من به دلبر بر بگو آن ماه خوبان را که جان با دل برابر بر به قهر از من فگندی دل به یک دیدار مهرویا چنان چون حیدر کرار در آن حصن خیبر بر تو چون ماهی و من ماهی همی سوزم بتابد بر غم عشقت نه بس باشد جفا بنهادی از بربر تنم چون چنبری گشته بدان امید تا روزی ز زلفت بر فتد ناگه یکی حلقه به چنبر بر ستمگر...
-
لاله آزاد
دوشنبه 2 فروردینماه سال 1389 12:43
من لاله ی آزادم ، خود رویم و خود بویم در دشت مکان دارم، هم فطرت آهویم آبم نم باران است ، فارغ ز لب جویم تنگ است محیط آن جا،در باغ نمی رویم از خون رگ خویش است ،گررنگ به رخ دارم مشّاطه نمی خواهد زیبایی رخسارم بر ساقه ی خود ثابت ، فارغ ز مددکارم نی در طلب یارم ، نی در غم اغیارم هر صبح نسیم آید ، بر قصد طواف من آهو برگان...
-
اندام
پنجشنبه 27 اسفندماه سال 1388 21:12
شعر بلند اندام تو در حافظه ی داغ سرانگشتان من جاریست شعر بلند اندام تو هر بار که با افاعیل یک بوسه در وزن سنگین همی آغوشی سروده می شود من در اندیشه ی آنم که افاعیل هزار و یک بوسه ی دیگر را چسان در وزنهای ناشناخته ی دور تجربه کنم پرتو نادری
-
پیشه عاشق
شنبه 22 اسفندماه سال 1388 17:22
پر خون بود از یاد لبت شیشه ی عاشق فکر دهن تنگ تو اندیشه ی عاشق فصاد چه داری سر آزار زلیخا جز دوست نباشد به رگ و ریشه ی عاشق آمد ز ازل رسم جفا شیوه معشوق در راه وفا خاک شدن پیشه ی عاشق هر سنگ که می کند همی گفت به فرهاد بر پای خود است عاقبت تیشه ی عاشق غم قافله سالار بود در سفر عشق مخفی بود از خون جگر توشه ی عاشق مخفی...
-
ای عشق
پنجشنبه 20 اسفندماه سال 1388 09:07
ای عشق! چه خوب غلغله سر میکنی ز خود با اشک و آه و نالــــــــه گهر میکنی ز خود چـــــــون شبنم سحر که اســــیر جمال تُست پنهان ز دیده هـــــــــا تو خبر میکنی ز خود ای طــــــــائر ســــــعادت و هنگامهء نشاط یعنی غــــــم دلـــــــــم تو بدر میکنی ز خود دل میطپد زهـجر پــــری روی مـــــــهوشی وقتی زشــــــــــوق مشعله...
-
ای فتنه
یکشنبه 16 اسفندماه سال 1388 21:55
گر چه رفتی از برم اما فراموشم مکن با غمت ای آشنا هر شب هم آغوشم مکن همچو موج اشک از دریای چشمم پا مکش در پی خود چون حبابی خانه بر دوشم مکن در دلم نقش هزاران داغ عشق مرده است بیش از این در سوگ عشق خود سیه پوشم مکن ساغر چشم تو سرشار است از مستی و ناز با خیال نرگست هر شب قدح نوشم مکن من ز سوز اشتیاق تو سراپا آتشم باز با...
-
موخ دل
شنبه 15 اسفندماه سال 1388 22:30
از برای غم من سینه ی دنیا تنگ است بهر این موج خروشان دل دریا تنگ است تا ز پیمانه ی چشمان تو سر مست شدم دیگر اندر نظرم دیدۀ مینا تنگ است بسکه دل در سر گیسوی تو آویخته است از برای دل آشفته ما جا تنگ است گفته بودی که به دیدار من آیی ز وفا فرصت از دست مده وقت تماشا تنگ است سر بدامان تو زین پس نهم و ناله کنم بهر نالیدن من...
-
شراب
یکشنبه 9 اسفندماه سال 1388 23:47
چه گرمی، چه خوبی، شرابی؟ چی هستی؟ بهاری، گلی، آفتابی چی هستی؟ چه هستی که آتش بجانم کشیدی سرود خوشی، شعر نابی، چی هستی؟ چه شیرین نشستی به بخت وجودم خدا را، غمی، التهابی، چی هستی؟ فروغی که از چشم من میگریزی ؟ و یا ای همه خوب، خوابی، چی هستی ؟ شدم شاد تا خنده کردی برویم تو بخت منی، ماهتابی، چی هستی؟ لب تشنه ام از تو کامی...
-
نیلوفر
چهارشنبه 5 اسفندماه سال 1388 23:05
اینجاست، آیید، پنجره بگشایید، ای من و دگر من ها: صد پرتو من در آب! مهتاب، تابنده نگر، بر لرزش برگ، اندیشه من، جاده مرگ. آنجا نیلوفرهاست، به بهشت، به خدا درهاست. اینجا ایوان، خاموشی هوش، پرواز روان. در باغ زمان تنها نشدیم. ای سنگ و نگاه، ای وهم و درخت، آیا نشدیم ؟ من «صخره- من» ام، تو «شاخه- تو» یی. این بام گلی، آری،...
-
چشم ساقی
یکشنبه 2 اسفندماه سال 1388 23:36
نگاه کن که نریزد، دهی چو باده بدستم فدای چشم تو ساقی، بهوش باش که مستم کنم معالجه یکسر به صالحان می کوثر بشرط آنکه نگیرند این پیاله ز دستم ز سنگ حادثه تا ساغرم درست بماند بوجه خیر و تصدق، هزار توبه شکستم چنین که سجده برم بی حفاظ پیش جمالت بعالمی شده روشن که آفتاب پرستم کمند زلف بسی گردنم ببست به مویی چنان فشرد که...
-
کوچه
جمعه 30 بهمنماه سال 1388 23:57
بی تو، مهتابشبی، باز از آن کوچه گذشتم، همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم، شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم، شدم آن عاشق دیوانه که بودم. در نهانخانة جانم، گل یاد تو، درخشید باغ صد خاطره خندید، عطر صد خاطره پیچید: یادم آم که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی...
-
منتظرم
دوشنبه 26 بهمنماه سال 1388 01:06
گر چه چشم تو پی بردن دلهاست هنوز دیدۀ منتظرم غرق تمناست هنوز خنده بر لب زده ام تا به تو نزدیک شوم به خدا سینه پر از حسرت غمهاست هنوز گر چه هر روز مرا وعده به فردا دادی دل پر از آرزوی وعدۀ فرداست هنوز
-
پیاله
شنبه 24 بهمنماه سال 1388 20:56
پیاله تهی است نشناسد خویشم یا که بیگانه راز ما در آن درگه است که پیاله های ختن را گفتند چکه ای عاشقانه معشوق دیدن اضطرابی دارد هستی که قرضی است بر ما هست، نیست حقیقت وجود، وجدی است بر ما این گه، گه خامی است چو در رسیدن غایب رفتن عاشق بیدار رفت وصال جود، رخت بربستن خط عشق خاک ره او در خاک در، پست شدن در سایه نگشته او...
-
ای عشق
جمعه 23 بهمنماه سال 1388 00:17
برو ای عشق میازارم بیش از تو بیزارم و از کرده خویش من کجا این همه رسوایی ها دل دیوانه و شیدایی ها من کجا این همه اندوه کجا غم سنگین چنان کوه کجا من پرستوی بهاران بودم عالمی روح و دل و جان بودم تا تو ای عشق به دل جا کردی سینه را خانه غم ها کردی سوختی بال و پرو جانم را ارزوهای فراوانم را دل من خانه رسوایی نیست غم من نیز...
-
می بده
چهارشنبه 21 بهمنماه سال 1388 23:58
ساقیا بی گه رسیدی می بده مردانه باش ساقی دیوانگانی همچو می دیوانه باش سر به سر پر کن قدح را موی را گنجا مده وان کز این میدان بترسد گو برو در خانه باش چون ز خود بیگانه گشتی رو یگانه مطلقی بعد از آن خواهی وفا کن خواه رو بیگانه باش درهای باصدف را سوی دریا راه نیست گر چنان دریات باید بی صدف دردانه باش بانگ بر طوفان بزن تا...
-
حلقه زلف
سهشنبه 20 بهمنماه سال 1388 23:11
چه خلاف سر زد از ما که در سرای بستی بر دشمنان نشستی دل دوستان شکستی سر شانه را شکستم به بهانه ی تطاول که به حلقه حلقه زلفت نکند دراز دستی ز تو خواهش غرامت نکند تنی که کشتی ز تو آرزوی مرهم نکند دلی که خستی کسی از خرابه ی دل نگرفته باج هرگز تو بر آن خراج بستی و به سلطنت نشستی به قلمرو محبت در خانه ای نرفتی که به پاکی اش...
-
دست طلب
دوشنبه 19 بهمنماه سال 1388 09:38
دست از طلب ندارم تا کام من بر آید یا تن رسد به جانان یا جان ز تن بر آید بگشای تُربتم را بعد از وفات بنگر کز آتش درونم دود از کفن بر آید بنمای رو که خلقی واله شوند و حیران بگشای لب که فریاد از مرد و زن بر آید از حسرت دهانش آمد به تنگ جانم خود کام تنگ دستان کی زان دهن بر آید بر بوی آنکه در باغ یابد جلا ز روید آید نسیم و...
-
گل بی خار
یکشنبه 18 بهمنماه سال 1388 23:30
در جهان گشتم، گل بی خار نیست هرکجا یاریست، بی اغیار نیست بهر مجنون استراحت تهمت است در بیابان سایهٔ دیوار نیست آدمی با عقل و دانش آدم است شخصیت با جامه و دستار نیست شش جهت پر باشد از صنع خدا دیدۀ ما قابل دیدار نیست بازوی حیدر بباید در مصاف دست هرکس باب ذوالفقار نیست روز جنده عشقری حاضر چراست گر به امر شه علمبردار...
-
nobody
شنبه 17 بهمنماه سال 1388 22:39
I'm nobody! Who are you? Are you nobody, too? Then there's a pair of us — don't tell! They'd banish us, you know. How dreary to be somebody! How public, like a frog To tell your name the livelong day To an admiring bog! Emily Dickinson