گرم و زنده

در کویر خشک دلم کبوتری بزرگ آشیان گزیده است.

گرم و زنده

در کویر خشک دلم کبوتری بزرگ آشیان گزیده است.

ای شعله ی حزین

ای شعله ی حزین
ای عشق آتشین
ای درد واپسین

این شور تست یا که جنون سرشکها
یا شعر من که میدهدم سوز جاودان

دیگر نبویمش
شبها نجویمش
رازی نگویمش

تا در فراق و ناله و درد و شکنجه ها
آهسته طی کنم ره خاموش رفتگان

پهلوی کهسار
در پای آبشار
بر روی سبزه زار

بر پا شود قیامت بوس و کنارها
اما ز ما گسسته بود عمر ها عنان

شاید که سالها
لرزان ستاره ها
مهتاب پاره ها

در آسمان صاف و بالای ابرها
تابد فراز شهر و نباشد ز ما نشان 

 

سلیمان لایق

عاشقم

عاشق شده ام گواهم اینست
درد دل بی پناهم اینست
جز درد نروید از گل من
من باغ غمم گیاهم اینست
شد موی سرم برنگ کافور
پایان شب سیاهم اینست
با مرگ همیشه در ستیزم
در زنده دلی گواهم اینست
بارد به ره وفا اگر تیر
وا پس نروم که راهم اینست
جوشد سر، خون بدل زند موج
من بحر غمم رفاهم اینست 

 

ابوالقاسم لاهوتی

دل گرمسوز

تو دانی تو، زچه جوهر آفریدی، دل داغدار ما را
که هزاران لاله پوشد، پس ازین مزار ما را
چه کنم جز این که گویم، بنگر به لطف بنگر
دل گرمسوز ما را، رخ شرمسار ما را
ز سرشک نم فشاندم، به بنفشه زار دوری
که زبوته ها بچینی، گل انتظار ما را
چو نسیم آشنایی، ز کدام سو وزیدی
تو که بیقرار کردی، همه لاله زار ما را
منم آن شکسته سازی، که تو ام نمی نوازی
چه فغانم کنم زدستی، که گسسته تار ما را
ز کویر جان سیمین نه گل و نه سبزه روید
دل رنگ و بو پسندت، چه کند بهار ما را 

 

سیمین بهبهانی

خورشید

پیدا شد و پیدا شد، گمگشته ی ما امشب
می چرخم و میرقصم، با باد صبا امشب
یک روز نشد با ما، این چرخ فلک همراه
گویی من و دل هستیم، مهمان خدا امشب
دیوانه دل مسکین، باور نکند این بخت
حق دارد اگر گوید، صد چون و چرا امشب
در کلبه ی ما خورشید، مهمان شده باز امروز
در محفل ما مهتاب، افشانده صفا امشب

غافل از سرانجام

ساقیا مرا دریاب،پر کن از وفا جامم
مستم امشب از غم ها، می نخورده بد نامم
توبه ام مده زاهد، دیگر از می و مستی
فارغ از حسابم کن، غافل از سر انجامم
شاید عمر این مستی، چون وفای او باشد
ساغرم تُهی ماند، بشکند فلک جامم
من ز بیم رسوایی، گریه میکنم در دل
میکشد مرا آخر، خنده های آرامم