گرم و زنده

در کویر خشک دلم کبوتری بزرگ آشیان گزیده است.

گرم و زنده

در کویر خشک دلم کبوتری بزرگ آشیان گزیده است.

دوست داشتنی

وقتی بهار رسید
تو هم جامه سبز چمنی را به تن کن
تا باشد طراوتی به گوشه ی دلها ی پاییزی به ارمغان آوری

وقتی که گل شگفت
تو هم تبسمی تحویلش ده
تا باشد از تو زیبایی از تو به عاریت برد

وقتی که سرو قامت کشید
تو هم بخرام
تا باشد که سر خجالت به گریبان لفافه کند

وقتی که بادام گل کرد
تو هم با چشمکی بنوازش
تا باشد که حاصل لذت نوشین نگاه تو را به ارث برد

وقتی به گیسوانت شانه می افشانی
محطاط باش
نشود دل اسیری را به طاق نیسان بسپاری

وقتی که آفتاب درخشید
تو هم به آرایش صورتت مشغول باش
زیرا سایه گرفته ی به گرمی و شعاع رخت نیاز دارد

وقتی به ساعتت نگاه کردی
به خود باش
کسی در انتظارت دقیقه شماری می کند

وقتی به اطراف نظر می اندازی
دزدانه نظر کن
تا آن دو جوره حشمی که تو را به تماشا نشسته اند
از خجالت چون دو قطره اشکی به زمین نه افتد

وقتی که به زمزمه شعر آغازیدی
پندار!
عاشقی به شرشر آبشار حنجرت گوش جان فرا داده است

وقتی که شعرم را نمی خوانی
نخوان
حد اقل
خطوط نگاهم را با دقت تمام مانند یک مفسر از نظر بگذران
تا نقطه ی امید در آنجا گمنام نماند

وقتی که باران پر طراوت بهار باید
من نیز به کوچه پر گِل و لای فراموشی قدم نمی گذارم
به یاد تو دوست داشتنی ترینم
بر چای سرشک مرجانی خویش
زانو می زنم 

 

محمد ولی آسیون

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد