تو مرا خوار مکن، یار مرا با و ر کُن
مثل اندوه دل زار، مر ا با و ر کُن
نه شبم آه نه مهتاب، مرا باور کرد
تو مگر دیده بیدار ، مرا با و ر کُن
خلق گویند که دیوانه شدم وای به من
لیک گر مستم و هوشیار، مرا باور کُن
شده عمری به سر کوی تو منزل دارم
حُرمت و پاس نگهدار مرا با و ر کن
از در دوست چه ناکام دل آزرده شدم
جان من ، دیده خونبار مرا باور کن
دل دشمن شودم شادچو پامال غمم
داغ نه بر دل اغیار مرا باور کن
ساغر پُر ز می شعر تو بودم ایدوست
تو به ز یبا یی گلزار مرابا و ر کُن
م ساغر