-
صبح
جمعه 13 دیماه سال 1392 12:28
ای صبح ها به پا خیزید که شب از شرم سحر بیدار می رود دیر آمدم ای رفته ! اما می نویسم که آب و آفتاب خار زار می رود شکار مرا بوسه ای زن مرا نه چون تو شکارچی است روی سنگ قبرم نوشتم آزاده زیستن لحظه ای کافی است زمین از آن ماست فراز ما در تاریخ بلند من در کجا هستم !، در خاکی ؟ می شویم آسمانم را از بند شعرم، شعارم، جودم مال...
-
نوا
سهشنبه 21 آبانماه سال 1392 22:16
چون نی به نوا آمد از نغمه یی مستانه رندی به طلب بر خواست از گوشه یی میخانه از ناله یی نای و نی و از وجد سماع وی شد کاری حریفان طی بی ساغر و پیمانه چون مست حقیقت شد دم ساز طریقت شد و از ساز شریعت کرد بیرون ره افسانه از بلخ به روم آمد نی رومی و نی بلخی و از شهر جنون بر خواست نه مست و نه دیوانه هر کس به گمان خود او را...
-
کوچه
جمعه 17 آبانماه سال 1392 12:18
کوچه ی کوچکی را آرزو دارم بی دیوار، بی زندان بادی از شمال نورزدش، جنوب، نا آرامش نسازد خنده ی نانش باشد و آزادی قلب. رویش
-
زخم های سرخ
سهشنبه 20 فروردینماه سال 1392 12:15
بگذار عشق ِ تو در شعر ِ تو بگرید... بگذار درد ِ من در شعر ِ من بخندد... بگذار سُرخ خواهر ِ همزاد ِ زخمها و لبان باد! زیرا لبان ِ سُرخ، سرانجام پوسیده خواهد آمد چون زخمهای ِ سُرخ وین زخمهای سُرخ، سرانجام افسرده خواهد آمد چونان لبان ِ سُرخ; وندر لجاج ِ ظلمت ِ این تابوت تابد به ناگزیر درخشان و تابناک چشمان ِ...
-
باران
یکشنبه 8 مردادماه سال 1391 12:21
آخرین برگ سفرنامه ی باران این است که زمین چرکین است ... دکتر شغیعی کدکنی
-
Pale
جمعه 6 مردادماه سال 1391 03:51
Pale is on white waves. The moon on the water is- Colorful and round. royesh
-
گناه
جمعه 30 تیرماه سال 1391 10:37
گناه کردم، گناه ی زیبا. گناهم نبودن مثل مردمان بود؛ گناهم اندیشه سخنِ فراتر از زبان بود؛ گناهم لذت گپ عریان دو جان بود. گناه کردم، گناهی بزرگ تر از گناه فروغ؛ گناهم غرور بدون مرز انسان بود، گناهم نگریستن به انسانی پیچیده در هزار و یک مکتب همنوعان بود؛ ... گناهم نگاه به کودک گرسنه ی دین در بالین شبان بود؛ و گناهم...
-
راه بی بازگشت...
دوشنبه 5 تیرماه سال 1391 08:57
بازگشتی در کار نیست ... یک بار که برود برای همه ی عمر ... رفته است ... حتی اگر برگردد باز هم دیگر او نیست ... !
-
عمر بگذشت
جمعه 18 آذرماه سال 1390 22:55
شدم از بسکه سخنور سخن از یادم رفت عمر بگذشت به غربت، وطن از یادم رفت بر دلم نیست کنون خواهش گلگشت چمن آبشار و گل و سرو و سمن از یادم رفت لاف سربازی که من داشتم آن دور گذشت یک قلم قصهٔ دار و رسن از یادم رفت طبع افسرد و شدم پیر، به دل عشق نماند زلف پرچین شکن بر شکن از یادم رفت دیده ام تا لب رنگین کسی دوش بخواب لعل و...
-
Love
دوشنبه 7 آذرماه سال 1390 02:12
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA Love me tender, Love me sweet, Never let me go. You have made my life complete, And I love you so. Love me tender, Love me true, All my dreams fulfilled. For my darlin’ I love you, And I always will. Love me tender, Love me long, Take me to your heart. For it’s there that...
-
ماه من
جمعه 4 آذرماه سال 1390 02:54
ماه هم ز ره رسید ولی نارسیده رفت حرفی نگفته و سخنی ناشنیده رفت من پیش او دویدم و واپس نکرد روی از پیش رو چو اشک بدامن چکیده رفت گویی من و دل از نگهی صید او شدیم آخر ز دیده همچو غزالی رمیده رفت چون ابر رحمت آمد و چون برق فتنه رفت دامن کشان بیامد و دامن کشیده رفت
-
سوخت
شنبه 21 آبانماه سال 1390 17:38
من نمی گویم که تنها ساغر و پیمانه سوخت بلکه برق روی آن ساقی می و میخانه سوخت گرچه مجنون خاک شد اندر غم لیلای خویش لیک در سودای شیرین کوهکن مردانه سوخت پیر کنعان را نبپنداری که تنها داغ شد از غم یوسف زلیخا با سر و سامانه سوخت ای جفاجو حال مرغ دل چه پرسان می کنی شمع رخسار ترا تا دید چون پروانه سوخت بسکه دل از رشک همچون...
-
عیدانه
دوشنبه 16 آبانماه سال 1390 13:07
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA اگر بهار بیاید ، ترانه ها خواهم خواند ترانه های خوش شهر و عاشقانه خواهم خواند به گهوارۀ آغوش من چو آیی تو بگوش خاطر تو من ، فسانه ها خواهم خواند گشوده لانه ی عشق و فشانده دانه ی مهر ترا پرندۀ غمگین به آشیانه خواهم خواند
-
شط اینه
پنجشنبه 12 آبانماه سال 1390 02:01
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA تو به یک شط بنفشه تو به یک دشت پر از گل تو به یک گل؛ تو به یک آیینه میمانی تو به یک هجرت دائم تو به یک رویت جاری تو به یک شهر طلایی تو به یک بارقه میمانی تو به یک حوض پر از ماهی قرمز تو به یک دست پر از مهر تو به یک روز خجسته تو به یک شام دل انگیز تو به یک عاطفه میمانی تو...
-
خورشید
یکشنبه 1 آبانماه سال 1390 14:27
ثانیه ها برپا خاستند! این شب، صدای پوسیده ای است، در ردپاِ چراغِ کنارِ تختِ اطاقم. به خورشید بگو: فرزند تو، آتش به استخوان زده است؛ تا طلوع آسمانش، مجنون زمان باشد. رویش
-
شکفتن
جمعه 16 مهرماه سال 1389 19:41
پنجه ای از خشم آبی خرد گردد در درونش هستی توفان شود، همچون غباری زیر چنگ درها پیچان برکند نفرت از بند مهره شکافد قلعه های سهمگین خیره بر دریا مرداب آهن های دود دشنه و چشمش گلوی نهرها را یخ می زند ... دخمه بسته ها از هوار او رشته ها درند سایه برجهد سایه برجهد سایه برجهد ... هایی، یی یایا هایی یی یایا نی ودا دا دا ا ا ا...
-
شادی کنید
چهارشنبه 14 مهرماه سال 1389 20:58
شادی کنید ای دوستان، من شادم و آسوده ام بوی جوانی بشنوید، از پیکر فرسوده ام شادم کنون، شادم کنون، از بند آزادم کنون فریادی شادی میکشد، قلب خود را دادم کنون ای کودکان رهگذر، من چون شما آسوده ام هر چند راه عمر را، بیش از شما پیموده ام بازی کنید ای کودکان، بازیست کار زندگی من هم خزان را دیده ام، هم نو بهار زندگی در کلبه...
-
سحر خیزان
شنبه 10 مهرماه سال 1389 08:34
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA شبی را با من ای ماه سحرخیزان سحر کردی سحر چون آفتاب از آشیان من سفر کردی هنوزم از شبستان وفا بوی عبیر آید که چون شمع عبیرآگین شبی با من سحر کردی صفا کردی و درویشی بمیرم خاک پایت را که شاهی محشتم بودی و با درویش سر کردی چو دو مرغ دلاویزی به تنگ هم شدیم افسوس همای من پریدی و...
-
؟
دوشنبه 5 مهرماه سال 1389 14:36
من اگر دیوانه ام زنجیر کو؟ گر اسیر دانشم تدبیر کو؟ گر ز خاکم این رمیدن ها ز چیست؟ ور ز بادم آرمیدن ها ز چیست؟ عقل دادندم که دانم راز دوست من ندیدم این دم آخر غیر پوست گر شدم پیدا برای امتحان امتحان و مشت خاک ناتوان گر شدم پیدا که درد همراز شوم دیگران را مایه راحت شوم ...
-
سپیده های فریب
چهارشنبه 27 مردادماه سال 1389 20:30
شب را نوشیده ام و بر این شاخه های شکسته می گریم مرا تنها گذار ای چشم تبدار سرگردان مرا با رنج بودن تنها گذار مگذار خواب وجودم را پرپر کند مگذار از بالش تاریک تنهایی سر بردارم و به دامان بی تار و پود رویاها بیاویزم ... سپیدی های فریب روی ستون های بی سایه رجز می خوانند طلسم شکسته خوابم را بنگر بیهوده به زنجیر مروارید...
-
لخت جگر
شنبه 2 مردادماه سال 1389 21:50
تا دیدۀ من بر رخت، ای سیمبر افتاد نخل هوسم خشک شد و از ثمر افتاد سر تا بقدم سوختم از آتش عشقت وز طرز خرامت به دل من شرر افتاد بشکست ادایت بخدا چینی قلبم هر پارۀ آن بر سر هر رهگذر افتاد از روز ازل قسمت من بود غریبی زآنرو به سرم فکر و هوای سفر افتاد از نیستی خود چه نشانی به تو گویم عنقا بسراغ دلم از بال و پر افتاد چون...
-
خاطره
سهشنبه 25 خردادماه سال 1389 18:21
شکست عهد من و گفت هر چه بود گذشت به گریه گفتمش آری ولی چه زود گذشت بهار بود و تو بودی و عشق بود و امید بهار رفت و تو رفتی و هر چه بود گذشت شبی به عمرم اگر خوش گذشت آن شب بود که در کنار تو با نغمه و سرود گذشت چه خاطرات خوشی در دلم به جای گذاشت شبی که با تو مرا در کنار رود گذشت گشود بس گره آنشب ز کار بسته ما صبا چو از...
-
زندگی
دوشنبه 24 خردادماه سال 1389 14:56
زندگی زیباست چشمی باز کن گردشی در کوچه باغ راز کن هر که عشقش در تماشا نقش بست عینک بدبینی خود را شکست علت عاشق ز علتها جداست عشق اسطرلاب اسرار خداست من میان جسمها جان دیده ام درد را افکنده درمان دیده ام دیده ام بر شاخه احساسها میتپد دل در شمیم یاسها زندگی موسیقی گنجشکهاست زندگی باغ تماشای خداست گر تو را نور یقین پیدا...
-
انگور
سهشنبه 18 خردادماه سال 1389 16:59
گویند کسان بهشت با حور خوش است من می گویم که آب انگور خوش است این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار کاو از دهل شنیدن از دور خوش است حکیم عمر خیام
-
باور کن
دوشنبه 17 خردادماه سال 1389 18:43
تو مرا خوار مکن، یار مرا با و ر کُن مثل اندوه دل زار، مر ا با و ر کُن نه شبم آه نه مهتاب، مرا باور کرد تو مگر دیده بیدار ، مرا با و ر کُن خلق گویند که دیوانه شدم وای به من لیک گر مستم و هوشیار، مرا باور کُن شده عمری به سر کوی تو منزل دارم حُرمت و پاس نگهدار مرا با و ر کن از در دوست چه ناکام دل آزرده شدم جان من ، دیده...
-
مرجان
پنجشنبه 6 خردادماه سال 1389 10:41
آن لعل سخن که جان دهد مرجان را بی رنگ چه رنگ بخشد او مرجان را مایه بخشد مشعله ی ایمان را بسیار بگفتیم و نگفتیم آن را مولانا جلال الدین محمد بلخی
-
خوشه انگور
چهارشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1389 19:04
باران اضلاع فراغت را می شست. من با شن های مرطوب عزیمت بازی می کردم و خواب سفرهای منقش می دیدم. من قاتی آزادی شن ها بودم. من دلتنگ بودم. در باغ یک سفره مانوس پهن بود. چیزی وسط سفره، شبیه ادراک منور: یک خوشه انگور روی همه ی شایبه را پوشید. تعمیر سکوت گیجم کرد. دیدم که درخت ، هست. وقتی که درخت هست پیداست که باید بود،...
-
پرسش
پنجشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1389 22:06
آنجا هزار ققنوس آتش گرفته است؛ اما صدای بال زدن شان را در اوج، اوج مردن، اوج دوباره زادن، نشنیده ام هرگز. وقتی که با شکستن یک شیشه مردابک صبوری یک شهر را یکباره می توانی بر هم زد، ای دست های خالی! از چیست حیرانی ؟ گویا گلهای گرمسیری خونین را در سردسیر این باغ بیهوده کاشتند: آب و هوای این شهر زین سرخ و بوته هیچ نمی...
-
سوز دل
چهارشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1389 20:50
فقط سوز دلم را در جهان پروانه میداند غمم را بلبلی کآواره شد از لانه مینداند نگریم چون ز غیرت غیر میسوزد به حال من ننالم چون زغم یارم مرا دیوانه میداند به امیدی نشستم شکوه خود را بدل گفتم همی خندد بمن این هم مرا دیوانه میداند بجان او که دردش را هم از جان بیشتر دارم ولی میمیرم از این غم که داند یا نمی داند نمیداند کسی...
-
دوست داشتنی
یکشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1389 23:17
وقتی بهار رسید تو هم جامه سبز چمنی را به تن کن تا باشد طراوتی به گوشه ی دلها ی پاییزی به ارمغان آوری وقتی که گل شگفت تو هم تبسمی تحویلش ده تا باشد از تو زیبایی از تو به عاریت برد وقتی که سرو قامت کشید تو هم بخرام تا باشد که سر خجالت به گریبان لفافه کند وقتی که بادام گل کرد تو هم با چشمکی بنوازش تا باشد که حاصل لذت...