-
بلبل شاد
پنجشنبه 8 اسفندماه سال 1387 15:41
بلبل شیرین سخن خوش صدا گشت گرفتار به دام از قضا چون تن خود یافت گرفتار بند دید روان زار و دلش مستمند چشمگشود و قفسی تنگ دید پای توانایی خود لنگ دید گفت تفو باد به این زندگی نیست مرا حوصله ی بندگی گرچه مرا ناز و نعم می دهند دانه و آبم پی هم می دهند لیک چه حاصل که نباشد توان بهر من خسته دل ناتوان بهر من خسته دل ناتوان...
-
چشمه خورسید
چهارشنبه 7 اسفندماه سال 1387 14:32
من فکر می کنم، هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ احساس می کنم، در بدترین دقایق این شام مرگ زای چندین هزار چشمه خورشید در دلم، می جوشد از یقین احساس می کنم، در هر کنار و گوشه این شوره زار یاس چندین هزار جنگل شاداب ناکهان، می روید از زمین آه ای یقین گمشده، ای ماهی گریز، در برکه های آینه لغزیده تو به تو من آبگیر صاقی...
-
خلوت
چهارشنبه 7 اسفندماه سال 1387 10:25
خلوت کو که خیالات تو آنجا ببرم دیده بر بندم و دلرا به تماشا ببرم فصه ام را به کدام آئینه فریاد کنم شهر خود را به سر راه کی آباد کنم بار این درد همان خوب که تنها ببرم جلوه شوخ بهارم که ز رنگ افتاده مشت امیدم و در سینه تنگ افتاده آه اگر حسرت امروز بفردا ببرم گوشه نی کو که تسلی کده دل باشد عاشقی را وطن باشد و منزل باشد...
-
بام فزون
سهشنبه 6 اسفندماه سال 1387 14:08
ایکاش غم و بلا فزون گردد تا کاخ فساد واژگون گردد این بام شکسته ایکه ما داریم بی سایه سقف و بی ستون گردد هر چند غم و بلا فزون ماراست ایکاش فزونتر از فزون گردد تا وارهد از زبونی حیرانی ایکاش زبونتر از زبون گردد نفرین من از دعا کنونت به کاینده نو، به از کنون گردد یک روز قرین غم شدن اولی کاندوه تو محنت قرون گردد صادق سرمد
-
آشنا
سهشنبه 6 اسفندماه سال 1387 14:07
تنها توئی که در خم این راه پر هراس خواهم ترا بناله خویش آشنا کنم دیگر تو آن طلسم نئی، سایه منی از خود چگونه سایه خود را جدا کنم نادر نادرپور
-
در بسته
سهشنبه 6 اسفندماه سال 1387 14:06
از دل خون شده بانگ هوسی می آید باز از این کشته صدای نفسی می آید که گذشته است که از باغ خزاندیده دل بوی عشقی و نسیم هوسی می آید بی غمی از دل من رفت و غم عشق آمد نا کسی خانه تهی کرد و کسی می آید بوی عشق از دل خونین جگران برخیزد نکهت گل نه ز هر خار و خسی می آید عشق آنجا است که دل بسته بزنجیر غمی است بوی این تازه بهار از...
-
مریم
سهشنبه 6 اسفندماه سال 1387 14:05
در نیمراه شامگهان، آنزمان که ماه زرد و شکسته، میدمد از طرف خاوران استاده در سیاهی شب، مریم سپید آرام و سرگردان او مانده تا که از پس دندانه های کوه مهتاب سرزند، کشد از چهر شب نقاب بارد بر او فروغ و بشوید تن لطیف در نور ماهتاب بستان بخواب رفته و میدزدد آشکار دست نسیم، عطر هر آن گل که خرمست شب خفته در خموشی و شب زنده دار...
-
یادم
سهشنبه 6 اسفندماه سال 1387 14:04
چرا خم گشته میگردند پیران جهان دیده؟ بزیر خاک می جویند، ایام جوانی را ! نور جهان (مهرالنساء)
-
ساغرم رعنایم
سهشنبه 6 اسفندماه سال 1387 11:34
نازم ای سرو سهی قامت رعنای ترا بندۀ خاص شوم نرگس شهلای ترا زنده باشی که به ما شیوۀ یاری داری حق کند در دل من بیش تمنای ترا گر دوصد بار بمیرم به پیش قدمت کی توانیم ادا، حق اداهای ترا آرزوی دلم اینست که باشی تو به خواب چشم مالیده زیارت بکنم پای ترا من روادار نیم با پدر و مادر تو رشکم آید که کنند سیر و تماشای ترا پرده...
-
بهارم کویر
سهشنبه 6 اسفندماه سال 1387 11:29
تو دانی تو، زچه جوهر آفریدی، دل داغدار ما را که هزاران لاله پوشد، پس ازین مزار ما را چه کنم جز این که گویم، بنگر به لطف بنگر دل گرمسوز ما را، رخ شرمسار ما را ز سرشک نم فشاندم، به بنفشه زار دوری که زبوته ها بچینی، گل انتظار ما را چو نسیم آشنایی، ز کدام سو وزیدی تو که بیقرار کردی، همه لاله زار ما را منم آن شکسته سازی،...
-
دامن عشق
سهشنبه 6 اسفندماه سال 1387 11:25
ترسم آزاد نسازد ز قفس صیادم آنقدر تا که رود راهِ چمن از یادم بس که ماندم به قفس، رنگِ گل از یادم رفت گرچه با عشق وی از مادرِ گیتی زادم روز خوبی هم اگر داشته ام یادم نیست گوییا یکسره از لانه به دام افتادم بارها دستِ اجل گشت گریبان گیرم باز هم دامن عشق تو ز کف ننهادم ز اولین نکته که تعبیر نمودم از عشق کرد تصدیق به...
-
قفس
سهشنبه 6 اسفندماه سال 1387 10:55
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید فصل گل میگذرد همنفسان بهر خدا بنشینید به باغی و مرا یاد کنید یاد از این مرغ گرفتار کنید ای مرغان چون تماشای گل و لاله و شمشاد کنید هر که دارد ز شما مرغ اسیری به قفس برده به باغ و به یاد منش آزاد کنید آشیان من بیچاره اگر سوخت٬ چه باک فکر ویران شدن خانهء...
-
غزال رمیده
سهشنبه 6 اسفندماه سال 1387 10:53
ماه هم ز ره رسید ولی نارسیده رفت حرفی نگفته و سخنی ناشنیده رفت من پیش او دویدم و واپس نکرد روی از پیش رو چو اشک بدامن چکیده رفت گویی من و دل از نگهی صید او شدیم آخر ز دیده همچو غزالی رمیده رفت چون ابر رحمت آمد و چون برق فتنه رفت دامن کشان بیامد و دامن کشیده رفت
-
سیه خرقه
سهشنبه 6 اسفندماه سال 1387 10:52
بر روی ما نگاه خدا خنده میزند هر چند ره بساحل لطفش نبرده ایم زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم فروغ فرخزاد
-
نغمه شب
سهشنبه 6 اسفندماه سال 1387 10:51
ز مرغان بامدادان نغمه برخاست که بر خیزید راز شب هویداست گلچین معانی
-
عمر نظاما
سهشنبه 6 اسفندماه سال 1387 10:50
نوبهار آمد و نشکفت گلی از دل ما تا بهاران دگر خود چه دمد از گل ما حاصل عمر آن بود که با دوست گذشت ور نه از عمر چه می بود دگر حاصل ما شمع بزم دگران باش و بشادی گذران چه غم ار تیره ز غم ساخته ای محفل ما عمر بگذشت و بسر عشق تو باقی است هنوز وای از خیره سری های دل غافل ما دیدن و خواستن و سوختن و خاموشی از همه عمر نظاما...
-
صورت
سهشنبه 6 اسفندماه سال 1387 10:48
هر چه هست از قامت ناساز نا موزون ما است ور نه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست دکتر صورتگر
-
راز اشک
سهشنبه 6 اسفندماه سال 1387 10:48
بس راز خفته در دلم از قصه های اشک آتش گرفت سینه ام از ماجرای اشک با کام تشنه سوختم و از کنار من بگذشت جویبار پر از های های اشک لعبت شیبانی
-
خواب
سهشنبه 6 اسفندماه سال 1387 10:47
امشب ز شراب شوق او هستم باز ساقی ندهی پیاله در دستم باز دیگر بچه رو بخواب بینم رویش کز دوری او نمردم هستم باز شهریار
-
رنگ
سهشنبه 6 اسفندماه سال 1387 10:46
اگر مایه زندگی بندگی است دوصد بار مردن به از زندگی است مصطفی سرخوش
-
چرا
سهشنبه 6 اسفندماه سال 1387 10:45
امشب چه روی داده که میخانه باز نیست در خلوت محبت ما سوز و ساز نیست دستی کجاست تا در معنی گشا بود بگشاید آن دری ز محبت باز نیست آخر نه سر فرازی ما از سر خم است با این خم شکسته کسی فراز نیست زرین نگفتمت که مگو راز دل به شیخ کاین طفل می چشیده نگهدار راز نیست مهدی زرین قلم
-
بزم پایدار
سهشنبه 6 اسفندماه سال 1387 10:44
گر چه میسوزد بعمری رشته جانم چو شمع شادمانم زانکه بزم افروز یارانم چو شمع محفلی را پرتو افکن میتوانم شد ولی زیرا پای خویش را روشن نگردانم چو شمع رنجی از کم طالعی دانم، که چون روزی نشد تا شبی یابم مکان در بزم جانانم چو شمع رنجی میروم کز همدمی یابم نشان و ز ماتمم سایه پیشاپیش من افتان و خیزان میرود هرچه گرد خویش میبینم،...
-
آرام
سهشنبه 6 اسفندماه سال 1387 10:43
شور شد، آهنگ شد، فریاد شد هر چه عمر از گشت روز و شب رسید تا مرا آن دست شیرین تر ز جان عاقبت مانند جان بر لب رسید دکتر حمیدی
-
خوشی
سهشنبه 6 اسفندماه سال 1387 10:42
خوشم ایدوست چون غمی دارم با غم خویش عالمی دارم باده در جام و درد عشق بجان وه چه عیش فراهمی دارم علی اشتری