برو ای عشق میازارم بیش
از تو بیزارم و از کرده خویش
من کجا این همه رسوایی ها
دل دیوانه و شیدایی ها
من کجا این همه اندوه کجا
غم سنگین چنان کوه کجا
من پرستوی بهاران بودم
عالمی روح و دل و جان بودم
تا تو ای عشق به دل جا کردی
سینه را خانه غم ها کردی
سوختی بال و پرو جانم را
ارزوهای فراوانم را
دل من خانه رسوایی نیست
غم من نیز تماشایی نیست