-
آواز چگور
شنبه 27 تیرماه سال 1388 16:16
وقتی که شب هنگام گامی چند دور از من نزدیک دیواری که بر آن تکیه می زد بیشتر شبها با خاطر خود می نشست و ساز می زد مرد و موجهای زیر و اوج نغمه های او چون مشتی افسون در فضای شب رها می شد من خوب می دیدم گروهی خسته از ارواح تبعیدی در تیرگی آرام از سویی به سویی راه می رفتند احوالشان از خستگی می گفت ، اما هیچ یک چیزی نمی...
-
دام هوا
جمعه 26 تیرماه سال 1388 06:14
گر زلف پُریشانت در دست صبا افتد هر جا که دلی باشد در دام هوا افتد هر کس به تمنایی فال از رخ او گیرد بر تخته ی فیروزی تا قرعه که را افتد آن باده که دلها را از غم دهد آزادی پر خون جگر گردد چون دور به ما افتد ما کشتی صبر خویش در بحر غم افگندیم تا آخر از این طوفان هر تخته کجا افتد احوال دل حافظ از دست غم هجران چون عاشق...
-
بیدار
پنجشنبه 25 تیرماه سال 1388 21:20
نقش ام دانند و خواب خوانند گفته ها را در گور، بر آب خوانند روان شدن در بازوی رویش بیدار آسن نیست که خواب خوانند رویش
-
سفر بخیر
چهارشنبه 24 تیرماه سال 1388 04:27
به کجا چنین شتابان ؟ گون از نسیم پرسید دل من گرفته زینجا هوس سفر نداری ز غبار این بیابان ؟ همه آرزویم اما چه کنم که بسته پایم به کجا چنین شتابان ؟ به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم سفرت به خیر ! اما تو دوستی خدا را چو ازین کویر وحشت به سلامتی گذشتی به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را شفیعی کدکنی
-
کدامین ستاره ؟
دوشنبه 22 تیرماه سال 1388 06:25
با آنکه شب شهر را دیرگاهی ست با ابرها و نفس دودهایش تاریک و سرد و مه آلود کرده ست و سایه ها را ربوده ست و نابود کرده ست من با فسونی که جادوگر ذاتم آموخت پوشاندم از چشم او سایه ام را با سایه ی خود در اطراف شهر مه آلود گشتم اینجا و انجا گذشتم هر جا که من گفتم ، آمد در کوچه پس کوچه های قدیمی میخانه های شلوغ و پر انبوه...
-
به طعم دود
یکشنبه 21 تیرماه سال 1388 13:24
به قعر شب سفری می کنیم در تابوت هوا بد است تنفس شدید جنبش کم و بوی سوختگی بوی آتشی خاموش و شیهه های سمندی که دور میگردد میان پچ پچ اوراد و الوداع و امان نشسته شهر زبان بسته باز در تب سرد و راه بسته نماید ز رخنه تابوت به قعر شب سفری می کنیم با کندی چه می کنیم ؟ کجاییم ؟ شهر مامن کو ؟ شهاب شب زده ای در مدار تاریکی هجوم...
-
بدرید خرقه
شنبه 20 تیرماه سال 1388 08:02
ای صوفیان عشق بدرید خرقه ها صد جامه ضرب کرد گل از لذت صبا کز یار دور ماند و گرفتار خار شد زین هر دو درد رست گل از امر ایتیا از غیب رو نمود صلایی زد و برفت کاین راه کوته ست گرت نیست پا روا من هم خموش کردم و رفتم عقیب گل از من سلام و خدمت ریحان و لاله را دل از سخن پر آمد و امکان گفت نیست ای جان صوفیان بگشا لب به ماجرا...
-
مرغ باران
پنجشنبه 18 تیرماه سال 1388 15:29
در تلاش شب که ابر تیره می بارد روی دریای هراس انگیز و ز فراز برج باراند از خلوت، مرغ باران می کشد فریاد خشم آمیز و سرود سرد و پر توفان دریای حماسه خوان گرفته اوج می زند بالای هر بام و سرائی موج و عبوس ظلمت خیس شب مغموم ثقل ناهنجار خود را بر سکوت بندر خاموش می ریزد، - می کشد دیوانه واری در چنین هنگامه روی گام های کند و...
-
می عشق
سهشنبه 16 تیرماه سال 1388 08:23
در روزگاران دور سایه تولدی و شادی باران شعر عاشقی و ترانه ها در غرقه سبز یاران عشق در چشم ما آینه صفا می جوید شهری در انتهای معنی در نفس ها رسم وفا می جوید سرمستی و خانه ای با تکه نان غصه ها به دور خنده ها در نهایت دوستی های بی ریا و شور می گویند از آن داستان ها از لب سرخ آتشین از چشم های آبی از بلند قامتان مرمرین اسب...
-
کجاست
دوشنبه 15 تیرماه سال 1388 17:18
ناله بدل شد گره، راه نیستان کجاست؟ خانه قفس شد به من، طرف بیابان کجاست؟ اشک به خونم کشید، آه به بادم سپرد عقل به بندم فکند، رخنه ی زندان کجاست؟ گفت پناهت دهد، در ره آن خاک شو آنکه شدم در رهش خاک، بگو آن کجاست؟ روز به محنت گذشت، شام به غربت سحر ساقی گلچهره کو؟ نعره مستان کجاست؟ در تف این بادیه، سوخت سراپا تنم مزرغم آتش...
-
حرف و صوت و رنگ و بو
یکشنبه 14 تیرماه سال 1388 07:20
ای باد بی آرام ما با گل بگو پیغام ما کای گل گریز اندر شکر چون گشتی از گلشن جدا ای گل ز اصل شکری تو با شکر لایقتری شکر خوش و گل هم خوش و از هر دو شیرینتر وفا رخ بر رخ شکر بنه لذت بگیر و بو بده در دولت شکر بجه از تلخی جور فنا اکنون که گشتی گلشکر قوت دلی نور نظر از گل برآ بر دل گذر آن از کجا این از کجا با خار بودی همنشین...
-
گل بانگ آزادی
جمعه 12 تیرماه سال 1388 21:27
شادی کنید ای دوستان، من شادم و آسوده ام بوی جوانی بشنوید، از پیکر فرسوده ام شادم کنون، شادم کنون، از بند آزادم کنون فریادی شادی میکشد، قلب خود را دادم کنون ای کودکان رهگذر، من چون شما آسوده ام هر چند راه عمر را، بیش از شما پیموده ام بازی کنید ای کودکان، بازیست کار زندگی من هم خزان را دیده ام، هم نو بهار زندگی در کلبه...
-
سخت است تنها ماندن
چهارشنبه 10 تیرماه سال 1388 07:12
وقتی که دیگر نبود، من به بودنش نیازمند شدم وقتی که دیگر رفت، من در انتظار آ مدنش نشستم . وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد ، من او را دوست داشتم . وقتی که او تمام کرد ، من شروع کردم . وقتی او تمام شد ، من اغاز شدم . و چه سخت است تنها متولد شدن ، مثل تنها زندگی کردن ، مثل تنها مردن . دکتر علی شریعتی
-
هوا و هوس
سهشنبه 9 تیرماه سال 1388 15:47
نه محتسب نه ملا بر خری سوارم کرد ولی هوا و هوس رفته رفته کارم کرد به خنده خنده به دست بلا سپرد مرا هر آنچه دشمن جانی نکرد یارم کرد چه لافها که من از یار می زدم آخر به نزد از خود و بیگانه شرمسارم کرد نماند تاب و توانم دگر سر مویی بیا که درد فراق تو زرد و زارم کرد گرفت و بست، بخاکم فگند و خونم ریخت چه گویمت که چه ها شوخ...
-
باغبان تنهاست
دوشنبه 8 تیرماه سال 1388 12:38
آسمان خالیست، خالی، روشنانش را که برد؟ تاج ماهش، سینه ریز کهکشانش را که برد؟ گیسوان شب پریشان است چون آشفتگان موی بند نیلی پولک نشانش را که برد؟ از کمانگیر شهابش کس نمی بیند نشان تیر هایش را که بشکست و کمانش را که برد؟ باغبان تنهاست، تنها، گرد او جز خار نیست بید مشکش را، گلش را، ارغوانش را که برد؟ آن چنار دیر سال...
-
عجب صبری خدا دارد
شنبه 6 تیرماه سال 1388 20:24
عجب صبری خدا دارد. اگر من جای او بودم ، همان یک لحظه اول ، که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان ، جهان را با همه زیبائی و زشتی به روی یکدگر ویرانه میکردم. عجب صبری خدا دارد. اگر من جای او بودم ، که میدیدم یکی عریان و لرزان ، دیگری پوشیده از صد جامه رنگین ، زمین و آسمان را ، واژگون مستانه می کردم. عجب صبری خدا دارد !...
-
ترقص
پنجشنبه 4 تیرماه سال 1388 08:30
دل ز سودای دو چشم تو به میخانه کند رقص لعل می گون تو در گرمی پیمانه کند رقص محتسب هر چه کنی منع ازین بادۀ نابم که از این بیخود و هوشیار چو دیوانه کند رقص نیست بنیاد ریا غیر فریب و سالوس آمد عشق و بپیوست و به پیمانه کند رقص ...
-
اکنون روز مباداست
چهارشنبه 3 تیرماه سال 1388 08:03
وقتی تو نیستی نه هست های ما چونانکه بایدند نه باید های ما... مثل همیشه اخر حرفم و حرف اخرم را با بغض می خورم عمری است لبخندهای لاغرخود را در دل ذخیره میکنم: باشد برای روز مبادا! اما در صفحه های تقویم روزی به نام روز مبادا نیست آن روز هرچه باشد روزی شبیه امروز روزی شبیه فردا روزی درست مثل همین روزهای ماست اما کسی چه می...
-
خبر کوتاه
سهشنبه 2 تیرماه سال 1388 15:00
خبر کوتاه بود اعدامشان کردند خروش دخترک برخاست لبش لرزید دو چشم خسته اش از اشک پر شد گریه را سر داد چرا اعدامشان کردند؟ می پرسد ز من با چشم اشک آلود چرا اعدامشان کردند عزیزم دخترم آنجا شگفت انگیز دنیایی ست دروغ و دشمنی فرمانروایی می کند آنجا طلا این کیمیای خون انسان ها خدایی می کند آنجا شگفت انگیز دنیایی که چون قرن...
-
نازنین
دوشنبه 1 تیرماه سال 1388 16:44
دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم دلت را می پویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد روزگار غریبی است نازنین و عشق را کنار تیرک راهوند تازیانه می زنند عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد روزگار غریبی است نازنین و در این بن بست کج و پیچ سرما آتش را به سوخت بار سرود و شعر فروزان...
-
راهم در پیاده شدن است
یکشنبه 31 خردادماه سال 1388 15:42
می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند ستایش کردم ، گفتند خرافات است عاشق شدم ، گفتند دروغ است گریستم ، گفتند بهانه است خندیدم ، گفتند دیوانه است دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم! دکتر علی شریعتی
-
بندگی در کار نیست
چهارشنبه 27 خردادماه سال 1388 07:13
زندگی آخر سر آید، بندگی در کار نیست بندگی گر شرط باشد، زندگی در کار نیست گر فشار دشمنان آبت کند مسکین مشو مرد باش ای خسته دل، شرمندگی در کار نیست با حقارت گر ببارد بر سرت باران دُر آسمان را گو برو، بارندگی در کار نیست گر که با وابستگی داران این دنیا شوی دورش افگن، این چنین دارندگی در کار نیست گر بشرط پایکوبی سر بماند...
-
دانه های همدرد
پنجشنبه 21 خردادماه سال 1388 11:10
امروزم را به تجربه ای خوانم در قدم گاه کوچه ی که دیروزم را می خواند و آنچه در باغچه شب هنگام من می کارد همان دانه های نقطه ای هستند که بر بیداد کودک گرسنه در خواب شیرین بناء گذشته است از من می پرسند که تصویر این رنگ کجاست ای خفته گان از این خفتهِ همدرد خود چه پرسید! که همچنانِ شما، او در بازی رنگ ها از رنگ ها به دور و...
-
خنده ناز
سهشنبه 5 خردادماه سال 1388 16:43
از ناز چه می خندی ، بر دیده که می گرید ؟ این دیده زمانی نیز خندیده ، که می گرید چون دیده ترا سر مست ، از باده اغیاری در خون خود از غیرت ، غلطیده که می گرید تنها نه از این مردم ، صد روی و ریا دیده از مردمک خود هم ، بد دیده که می گرید لب نیک و بد دنیا ، نا خوانده که می خندد چشم آخر هر کاری پاییده که می گرید صد داغ نهان...
-
بـحـر حـق
دوشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1388 17:35
ز هـمـراهان جُدایی مـصلحت نیست سـفر بی روشنایی مـصلحت نیست چـو مـلـک و پادشـاهـی دیـده بـاشـی پس از شاهی گدایی مصلحت نیست شـمـا را بـی شـمـا مـیـخـوانـد آن یـار شـمـا را این شمایی مصـلحت نیست چـو خـوان آسـمـان آمـد بـه دنـیا ازیـن پـس بـیـنـوایـی مصلحت نیست دریـن مـطـبـخ کـه قـربـانســت جانها چو دو نان نان رُبایی...
-
استوا گرم
چهارشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1388 11:37
اوهوم صدا کن مرا . صدای تو خوب است . صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است که در انتهای صمیمیت حزن میروید . در ابعاد این عصر خاموش من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم . بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است . و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیشبینی نمیکرد . و خاصیت عشق این است . کسی نیست، بیا زندگی را...
-
شور عشق
دوشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1388 10:11
عشق شوری در نــهــاد ما نـهـاد جـان مــا را در کــف سـودا نــهــاد گفت و گویی در زبان ما فـــکــند جست و جویی در درون ما نـــهـاد داسـتـان دلـبـران آغــاز کــــــرد آرزویـــی در دل شـــیــــدا نــــهـاد رمـزی از اسـرار باده کشف کرد راز مستان جمله بر صـحـرا نـهــاد قـصـه خـوبـان بنوعی باز گـفت کـاتـشـی در پـیـر و در...
-
یکی بیدل
جمعه 11 اردیبهشتماه سال 1388 23:05
الهی من نمیدانم ، به علم خود تو میدانی الهی من نمیدانم به علم خود تو میدانی کس شد گدا ، کس شد ابتر ، کس شد پادشاه یک کشور کس برابر به خاکستر ، کسی را تاج سلطانی الهی من نمیدانم ، به علم خود تو میدانی کس صالح ، کس شد گمراه ، کس شد مجنون سوی صحرا روند با منزل لیلا ، به یک عالم پریشانی الهی من نمیدانم ، به علم خود تو...
-
دیده
پنجشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1388 23:26
دنیا پُر از زشتی است ، و زشتی کم ندارد ، زشتیهایِ آن خیلی بیشتر بود اگر دیده بر آنها بسته بودیم ... فروغ فرخزاد
-
تنگمایه
سهشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1388 22:36
میان ماندن و رفتن حکایتی کردیم مجال ما همه این تنگمایه بود و دریغ که مایه خود همه در وجه این حکایت رفت. احمد شاملو