گرم و زنده

در کویر خشک دلم کبوتری بزرگ آشیان گزیده است.

گرم و زنده

در کویر خشک دلم کبوتری بزرگ آشیان گزیده است.

بـحـر حـق

ز هـمـراهان جُدایی مـصلحت نیست
سـفر بی روشنایی مـصلحت نیست
چـو مـلـک و پادشـاهـی دیـده بـاشـی
پس از شاهی گدایی مصلحت نیست
شـمـا را بـی شـمـا مـیـخـوانـد آن یـار
شـمـا را این شمایی مصـلحت نیست
چـو خـوان آسـمـان آمـد بـه دنـیا
ازیـن پـس بـیـنـوایـی مصلحت نیست
دریـن مـطـبـخ کـه قـربـانســت جانها
چو دو نان نان رُبایی مطلحت نیست
بـگـو آن حـرص و آز راهزن را
که مکـر و بد نـمـایـی مصلحت نیست
چـو پا داری بـرو دسـتـی بـجـنـبـان
ترا بی دسـت و پایی مصلحت نیست
چـو پـای تو نـمـانـد پَر دهـنـدت
که بی پر در هوایی مصلحت نیست
چـو پَـر یـابـی بـسـوی دام حـّق پَـر
که از دامش رهایی مصلحت نیست
هُـمـای قـاف قـربـی ای برادر
هُـمـا را جز هُـمـایی مصلحت نیست
جـهـان جـوی و صـفـا بحـر و تو مـاهـی
دریـن جـو آشـنـایـی مصلحت نیست
خـمُـش باش و فـنای بـحـر حـق شـو
بـانـبـازی خدایی مـصـلـحـت نیسـت 

 

مولانا جلال الدین محمد بلخی