گرم و زنده

در کویر خشک دلم کبوتری بزرگ آشیان گزیده است.

گرم و زنده

در کویر خشک دلم کبوتری بزرگ آشیان گزیده است.

بزم پایدار

گر چه میسوزد بعمری رشته جانم چو شمع

شادمانم زانکه بزم افروز یارانم چو شمع

محفلی را پرتو افکن میتوانم شد ولی

زیرا پای خویش را روشن نگردانم چو شمع

رنجی از کم طالعی دانم، که چون روزی نشد

تا شبی یابم مکان در بزم جانانم چو شمع

رنجی میروم کز همدمی  یابم نشان و ز ماتمم

سایه پیشاپیش من افتان و خیزان میرود

هرچه گرد خویش میبینم، وفاداری نماند

ای شب غم پایدار اکنون که جانان میرود

دکتر خانلری