گرم و زنده

در کویر خشک دلم کبوتری بزرگ آشیان گزیده است.

گرم و زنده

در کویر خشک دلم کبوتری بزرگ آشیان گزیده است.

غنچه های سفید

بگو که گل نفرستد کسی به خانه ی من
که از نــژاد تـو پر کرده آشــیانه ی مــن
چو شبنمی که چکد از غنچه های سفید
ببین به دیدۀ خود اشک دانه دانه ی من
ز برگ و بال کس ار شوق زندگی خیزد
بیا و بال و پر افشان دمی بــه لانه ی من

بهار می آید

اگر بهار بیاید ، ترانه ها خواهم خواند
ترانه های خوش شهر و عاشقانه خواهم خواند
به گهوارۀ آغوش من چو آیی تو
بگوش خاطر تو من ، فسانه ها خواهم خواند
گشوده لانه ی عشق و فشانده دانه ی مهر
ترا پرندۀ غمگین به آشیانه خواهم خواند

گل به تو

از جهان بی رخ او صرف نظر می کنم
بلبل و گل را همگی خاک بسر می کنم
خوش نیم دوری او کرده مرا خون جگر
زان همی ناله به هر کوه و کمر می کنم
رنج من، غصه ی من هیچ مگر عاقبت
ناله سان بر دل سنگ تو اثر می کنم
گل به تو، لاله به تو، سرو به تو، ناز ادا
بهر تو من وصف چمن این همه سر می کنم

در خونهای امروز

از ناز چه می خندی ، بر دیده که می گرید ؟
این دیده زمانی نیز خندیده ، که می گرید
چون دیده ترا سر مست ، از باده اغیاری
در خون خود از غیرت ، غلطیده که می گرید
تنها نه از این مردم ، صد روی و ریا دیده
از مردمک خود هم ، بد دیده که می گرید
لب نیک و بد دنیا ، نا خوانده که می خندد
چشم آخر هر کاری پاییده که می گرید
صد داغ نهان دارد ، این سینه که می خندد
صد گونه بلا دیدست این دیده که می گرید  

 

علی اشتری

درماه در ستاره

هرشب هوای کوچه دلدار میکنم
دل را تسلی از در و دیوار میکنم

از بسکه با خیال وی آغشه میشوم
هر ذره را خیال سپیدار میکنم

با جفت کفتر نه ی پر چال بام شان
از دور دور قصه ی بسیار میکنم

آنجا برای دفع گمان بد کسان
تمثیل نقش مردم هوشیار میکنم

نذرانه ی مراد همه سیم و زر بود
من نان گرم نذر رخ یار میکنم

درماه، در ستاره ی شام و غروب شهر
او را تمام باغچه دیدار می کنم

از جنس دل ز سینه دکانی گشوده ام
سرتا به پای عشقم و بازار میکنم 

 

قهار عاصی