گرم و زنده

در کویر خشک دلم کبوتری بزرگ آشیان گزیده است.

گرم و زنده

در کویر خشک دلم کبوتری بزرگ آشیان گزیده است.

دامن عشق

ترسم آزاد نسازد ز قفس صیادم
آنقدر تا که رود راهِ چمن از یادم
بس که ماندم به قفس، رنگِ گل از یادم رفت
گرچه با عشق وی از مادرِ گیتی زادم
روز خوبی هم اگر داشته ام یادم نیست
گوییا یکسره از لانه به دام افتادم
بارها دستِ اجل گشت گریبان گیرم
باز هم دامن عشق تو ز کف ننهادم
ز اولین نکته که تعبیر نمودم از عشق
کرد تصدیق به استادیِ من، استادم
گرچه باشد غمِ عالم به دلِ لاهوتی
هیچ کس در غمِ من نیست، از این دلشادم
 

 

ابوالقاسم لاهوتی

قفس

من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
فصل گل میگذرد همنفسان بهر خدا
بنشینید به باغی و مرا یاد کنید
یاد از این مرغ گرفتار کنید ای مرغان
چون تماشای گل و لاله و شمشاد کنید
هر که دارد ز شما مرغ اسیری به قفس
برده به باغ و به یاد منش آزاد کنید
آشیان من بیچاره اگر سوخت٬ چه باک
فکر ویران شدن خانهء صیاد کنید
شمع اگر کشته شد از باد مدارید عجب
یاده پروانهء هستی شده بر باد کنید
بیستون بر سر راه است، مباد از شیرین
خبری گفته و غمگین دل فرهاد کنید
جور بیداد کند، عمر جوان کوتاه
ای بزرگان وطن، بهر خدا داد کنید
گر شد از جور شما خانهء موری ویران
خانهء خویش محال است که آباد کنید
کنج ویرانهء زندان شد اگر سهم بهار
شکر آزادی و آن گنج خدا داد کنید 

 

ملک الشعرا بهار

غزال رمیده

ماه هم ز ره رسید ولی نارسیده رفت
حرفی نگفته و سخنی ناشنیده رفت
من پیش او دویدم و واپس نکرد روی
از پیش رو چو اشک بدامن چکیده رفت
گویی من و دل از نگهی صید او شدیم
آخر ز دیده همچو غزالی رمیده رفت
چون ابر رحمت آمد و چون برق فتنه رفت
دامن کشان بیامد و دامن کشیده رفت

سیه خرقه

بر روی ما نگاه خدا خنده میزند

هر چند ره بساحل لطفش نبرده ایم

زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش

پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم

فروغ فرخزاد

نغمه شب

ز مرغان بامدادان نغمه برخاست

که بر خیزید  راز شب هویداست

 

گلچین معانی