گرم و زنده

در کویر خشک دلم کبوتری بزرگ آشیان گزیده است.

گرم و زنده

در کویر خشک دلم کبوتری بزرگ آشیان گزیده است.

لخت جگر

تا دیدۀ من بر رخت، ای سیمبر افتاد
نخل هوسم خشک شد و از ثمر افتاد
سر تا بقدم سوختم از آتش عشقت
وز طرز خرامت به دل من شرر افتاد
بشکست ادایت بخدا چینی قلبم
هر پارۀ آن بر سر هر رهگذر افتاد
از روز ازل قسمت من بود غریبی
زآنرو به سرم فکر و هوای سفر افتاد
از نیستی خود چه نشانی به تو گویم
عنقا بسراغ دلم از بال و پر افتاد
چون قاصد دیگر نرود جانب یارم
پیغام و سلامم به نسیم سحر افتاد
چندان بدوید عشقری دنبال نکویان
تا از دهنش پارۀ لخت جگر افتاد 

صوفی عشقری

خاطره

شکست عهد من و گفت هر چه بود گذشت
به گریه گفتمش آری ولی چه زود گذشت
بهار بود و تو بودی و عشق بود و امید
بهار رفت و تو رفتی و هر چه بود گذشت
شبی به عمرم اگر خوش گذشت آن شب بود
که در کنار تو با نغمه و سرود گذشت
چه خاطرات خوشی در دلم به جای گذاشت
شبی که با تو مرا در کنار رود گذشت
گشود بس گره آنشب ز کار بسته ما
صبا چو از بر آن زلف مُشک سود گذشت
غمین مباش و میندیش از این سفر که ترا
اگر چه بر دل نازک غمی فزود گذشت 

 

داکتر ایرج دهقان

زندگی

زندگی زیباست چشمی باز کن
گردشی در کوچه باغ راز کن

هر که عشقش در تماشا نقش بست
عینک بدبینی خود را شکست
علت عاشق ز علتها جداست
عشق اسطرلاب اسرار خداست
من میان جسمها جان دیده ام
درد را افکنده درمان دیده ام
دیده ام بر شاخه احساسها
میتپد دل در شمیم یاسها
زندگی موسیقی گنجشکهاست
زندگی باغ تماشای خداست
گر تو را نور یقین پیدا شود
میتواند زشت هم زیبا شود
حال من در شهر احساسم گم است
حال من عشق تمام مردم است
زندگی یعنی همین پروازها
صبحها، لبخندها، آوازها
ای خطوط چهره ات قرآن من
ای تو جان جان جان جان من
با تو اشعارم پر از تو میشود
مثنوی هایم همه نو میشود
حرفهایم مرده را جان میدهد
واژه هایم بوی
باران میدهد

انگور

گویند کسان بهشت با حور خوش است

من می گویم که آب انگور خوش است

این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار

کاو از دهل شنیدن از دور خوش است 

 

حکیم عمر خیام

باور کن


تو مرا خوار مکن، یار مرا با و ر کُن
مثل اندوه دل زار، مر ا با و ر کُن

نه شبم آه نه مهتاب، مرا باور کرد
تو مگر دیده بیدار ، مرا با و ر کُن

خلق گویند که دیوانه شدم وای به من
لیک گر مستم و هوشیار، مرا باور کُن

شده عمری به سر کوی تو منزل دارم
حُرمت و پاس نگهدار مرا با و ر کن

از در دوست چه ناکام دل آزرده شدم
جان من ، دیده خونبار مرا باور کن

دل دشمن شودم شادچو پامال غمم
داغ نه بر دل اغیار مرا باور کن

ساغر پُر ز می شعر تو بودم ایدوست
تو به ز یبا یی گلزار مرابا و ر کُن

م ساغر