گرم و زنده

در کویر خشک دلم کبوتری بزرگ آشیان گزیده است.

گرم و زنده

در کویر خشک دلم کبوتری بزرگ آشیان گزیده است.

همدمی

کامی نرانده ایم و دل از دست داده ایم
گمراه سر بر سینه صحرا نهاده ایم
چون گوهر رمیده به درگاه ساحلیم
در حسرت نوازش دستی فتاده ایم
محروم از نیاز رفقیان شب نشین
چون شمع مرده یی به مزاری فتاده ایم
در انتظار گرمی اندام همدمی
آغوش را به عجز و تمنا گشاده ایم