گرم و زنده

در کویر خشک دلم کبوتری بزرگ آشیان گزیده است.

گرم و زنده

در کویر خشک دلم کبوتری بزرگ آشیان گزیده است.

می عشق

در روزگاران دور

سایه تولدی و شادی باران

شعر عاشقی و ترانه ها

در غرقه سبز یاران

 

عشق در چشم ما

آینه صفا می جوید

شهری در انتهای معنی

در نفس ها رسم وفا می جوید

 

سرمستی و خانه ای با تکه نان

غصه ها به دور

خنده ها در نهایت

دوستی های بی ریا و شور

 

می گویند از آن داستان ها

از لب سرخ آتشین

از چشم های آبی

از بلند قامتان مرمرین

 

اسب سپید ها در شهر

شاهزاده می جوید دخترکی

قله ها در سایه سادکی

شعر ها به وسعت نا محدود در کاغذکی

پدر و بوسه ای بر کودک

تا به او بیاموزد عشق ورزیدن

شهری از جنس عشق

عاشق شدن در نسیمی که وزیدن

در روزگاران دور

آن شهر از جنس زمرد و لاجورد

ماس نخواهند

سخت است ، بُرنده و ناجوانمرد

دست ها می نوازد آهنگ ها

رقص بر پا

می عشق و عرفان درهم

لیلی لیلی جان جان گفتن ها

 

در آن روزگاران

در آن شهر . . . 

 

رویش

کجاست

ناله بدل شد گره، راه نیستان کجاست؟
خانه قفس شد به من، طرف بیابان کجاست؟
اشک به خونم کشید، آه به بادم سپرد
عقل به بندم فکند، رخنه ی زندان کجاست؟
گفت پناهت دهد، در ره آن خاک شو
آنکه شدم در رهش خاک، بگو آن کجاست؟
روز به محنت گذشت، شام به غربت سحر
ساقی گلچهره کو؟ نعره مستان کجاست؟
در تف این بادیه، سوخت سراپا تنم
مزرغم آتش گرفت، نم نم باران کجاست؟
موج نلرزد به آب، غنچه نخندد به باغ
برگ نجنبد به شاخ، باد بهاران کجاست؟
خوب و بد زندگی، بر سر هم ریختند
تا کند از هم جدا، بازوی دهقان کجاست؟
برق نگه خیره شد، شوق زدل رخت بست
خانه پر از دود شد، مشعل رخشان کجاست؟
ناله شدم، غم شدم، من همه ماتم شدم
آن دل خرم چه شد؟ آن لب خندان کجاست؟
ابر سیه شد پدید، باز به چرخ کُهن
اختر برج ادب، مرد سخنران کجاست؟
هم نظر بو علی، هم قدم بوالعلا
هم نفس رودکی، هم دم سلمان کجاست؟
مرد نمیرد به مرگ، مرگ از او نامجوست
نام چو جاوید شد، مردنش آسان کجاست 

استاد خلیل الله خلیلی

حرف و صوت و رنگ و بو

ای باد بی آرام ما با گل بگو پیغام ما
کای گل گریز اندر شکر چون گشتی از گلشن جدا
ای گل ز اصل شکری تو با شکر لایقتری
شکر خوش و گل هم خوش و از هر دو شیرینتر وفا
رخ بر رخ شکر بنه لذت بگیر و بو بده
در دولت شکر بجه از تلخی جور فنا
اکنون که گشتی گلشکر قوت دلی نور نظر
از گل برآ بر دل گذر آن از کجا این از کجا
با خار بودی همنشین چون عقل با جانی قرین
بر آسمان رو از زمین منزل به منزل تا لقا
در سر خلقان می روی در راه پنهان می روی
بستان به بستان می روی آن جا که خیزد نقش ها
ای گل تو مرغ نادری برعکس مرغان می پری
کامد پیامت زان سری پرها بنه بی پر بیا
ای گل تو این ها دیده ای زان بر جهان خندیده ای
زان جامه ها بدریده ای ای کربز لعلین قبا
گل های پار از آسمان نعره زنان در گلستان
کای هر که خواهد نردبان تا جان سپارد در بلا
هین از ترشح زین طبق بگذر تو بی ره چون عرق
از شیشه گلابگر چون روح از آن جام سما
ای مقبل و میمون شما با چهره گلگون شما
بودیم ما همچون شما ما روح گشتیم الصلا
از گلشکر مقصود ما لطف حقست و بود ما
ای بود ما آهن صفت وی لطف حق آهن ربا
آهن خرد آیینه گر بر وی نهد زخم شرر
ما را نمی خواهد مگر خواهم شما را بی شما
هان ای دل مشکین سخن پایان ندارد این سخن
با کس نیارم گفت من آن ها که می گویی مرا
ای شمس تبریزی بگو سر شهان شاه خو
بی حرف و صوت و رنگ و بو بی شمس کی تابد ضیا 

 

مولانا جلال الدین محمد بلخی

گل بانگ آزادی

شادی کنید ای دوستان، من شادم و آسوده ام
بوی جوانی بشنوید، از پیکر فرسوده ام
شادم کنون، شادم کنون، از بند آزادم کنون
فریادی شادی میکشد، قلب خود را دادم کنون
ای کودکان رهگذر، من چون شما آسوده ام
هر چند راه عمر را، بیش از شما پیموده ام
بازی کنید ای کودکان، بازیست کار زندگی
من هم خزان را دیده ام، هم نو بهار زندگی
در کلبه ی یاران من، آرامش و شادی بود
گر مرهمی خواهد دلم، گل بانگ آزادی بود 

 

...

سخت است تنها ماندن

وقتی که دیگر نبود، 

          من به بودنش نیازمند شدم  

 وقتی که دیگر رفت، 

         من در انتظار آمدنش نشستم

 وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد ، 

             من او را دوست داشتم

 وقتی که او تمام کرد ، 

            من شروع کردم

 وقتی او تمام شد ، 

        من اغاز شدم

 و چه سخت است تنها متولد شدن ، 

            مثل تنها زندگی کردن ، 

                                          مثل تنها مردن

 دکتر علی شریعتی