گناه کردم،
گناه ی زیبا.
گناهم نبودن مثل مردمان بود؛
گناهم اندیشه سخنِ فراتر از زبان بود؛
گناهم لذت گپ عریان دو جان بود.
گناه کردم،
گناهی بزرگ تر از گناه فروغ؛
گناهم غرور بدون مرز انسان بود،
گناهم نگریستن به انسانی پیچیده در هزار و یک مکتب همنوعان بود؛
... گناهم نگاه
به کودک گرسنه ی دین در بالین شبان بود؛
و
گناهم گریستن به شمعِ خاموشِ رویشِ آدم بود.
گناه کردم،
گناهم رویدن در ورته نژاد انسان؛ نه، انسان بود.
و من مجرمم،
جرم من این است.
بازگشتی
در کار نیست ...
یک بار که برود
برای همه ی عمر ... رفته
است ...
حتی اگر برگردد
باز هم دیگر او نیست...!