ای صبح ها به پا خیزید
که شب از شرم سحر بیدار می رود
دیر آمدم ای رفته !
اما می نویسم که آب و آفتاب خار زار می رود
شکار مرا بوسه ای زن
مرا نه چون تو شکارچی است
روی سنگ قبرم نوشتم
آزاده زیستن لحظه ای کافی است
زمین از آن ماست
فراز ما در تاریخ بلند
من در کجا هستم !، در خاکی ؟
می شویم آسمانم را از بند
شعرم، شعارم، جودم
مال من است و می ماند
اولین بوسه ها و باید تو
آرام گیر که پسند من می خواند
قصه را من می نویسد
نه سرنوشت دروغین
بنویس از عشق پاک شبانه
از یکی و یک بهشت، نه دومین
ز یاد مبر هنگام قرار
گر مرا سبزی برگ بود یا که مرگ
اگر تلخ، تنها، شیرین
تشنه و کویر است در تنم رگ
رویش