-
دانه نیلوفر
دوشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1388 22:16
از مرز خوابم می گذشتم سایه تاریک یک نیلوفر روی همه این ویرانه ها فرو افتاده بود کدامین باد بی پروا دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد ؟ در پس درهای شیشه ای رویاها در مرداب بی ته ایینه ها هر جا که من گوشه ای از خودم را مرده بودم یک نیلوفر روییده بود گویی او لحظه لحظه در تهی من می ریخت و من در صدای شکفتن او لحظه...
-
غزال غزلخوان
یکشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1388 18:56
باز امشب ای ستاره تابان نیامدی باز ای سپیده شب هجران نیامدی شمعم شکفته بود که خنده بروی تو افسوس ای شکوفه خندان نیامدی زندانی تو بودم و مهتاب من چرا باز امشب از دریچه زندان نیامدی با ما سر چه داشتی ای تیره شب که باز چون سر گذشت عشق بپایان نیامدی شعر من از زبان تو خوش صید کند افسوس ای غزال غزلخوان نیامدی گفتم بخوان عشق...
-
پرستو
شنبه 5 اردیبهشتماه سال 1388 22:17
ستاره گم شد و خورشید سر زد پرستویی به بام خانه پر زد در آن صبحم صفای آرزویی شب اندیشه را رنگ سحر زد پرستو باشیم و از دام این خاک گشایم پر به سوی بام افلاک ز چشم انداز بی پایان گردون در آویزم به دنیایی طربنک پرستو باشم و از بام هستی بخوانم نغمه های شوق و مستی سرودی سر کنم با خاطری شاد سرود عشق و آزادی پرستی پرستو باشم...
-
بهشت هفمتین
جمعه 4 اردیبهشتماه سال 1388 22:44
خیال من یقین من جناب کفر و دین من بهشت هفتمین من دیار نازنین من کوه و کمر غلام شام چه آفتاب و آتشی قیامت قیام شام چه مردمان سرکشی شهادت و مراد را به گوش سنگ سنگ خود چه سخت نعره میزند گلوی سر زمین من به خانه خانه رستمی به خانه خانه آرشی برای روز امتحان دلاوری کمان کشی چه سر فراز ملتی چه سر بلند مردمی که خاک راهشان شود...
-
کوه رنگارنگ
پنجشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1388 19:39
به شب شبانه دیگر ز شهر می رفتیم ستارگان مشایع بودند ستارگان قدیم فراز آمده از شهر پاک آبی خود و فوج فوج که از اوج شب نظاره گران کبوتران برفی بودند سپید پوشان ارواح رفتگان به ما نگران و اهتزاز پر اندوه دستمال سفید و اشکهاشان باران نور و مروارید جواهری که نثار من و تو می کردند ولی تلا لو لبخند تو جواهر من و اشک شوق تو...
-
سرخ و سفید
چهارشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1388 18:18
تا نیاراید گیسوی کبودش را به شقایق ها صبح ِ فرخنده در آیینه نخواهد خندید ه.ا.سایه
-
ساغر و پیمانه
سهشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1388 16:49
اینجا نه شادی است نه غم نه عزا نه سرور دستارک سپیدش را در جویبار باد پلشتی می شوید دزدان رستگاری پاییز های روح سبزینه و طراوت هر باغ و بوته را در غارت شبانه ی خود پاک می برند کنون کاین محتسب کجال تماشا نیم دهد میخانه ی کدام حریفی پیمانه ای دوباره از آن باده ی زلال این جمع تشنگان و خماران را خواهد بخشید ؟ زین باده ای...
-
رنگین زرد
دوشنبه 31 فروردینماه سال 1388 22:08
برو جایی که کر و فر نباشد در آنجا از تو بالاتر نباشد ز عطاران بجو مشک ختن را به هر جا عنبر و زعفر نباشد ز صنف عاشقان نشماری او را که رنگش زرد و چشمش تر نباشد بلا گردیده یکسر خلق عالم سپند امروز در مجمر نباشد مثال توت ریزد جیلک من اگر در زیر آن استر نباشد غم پشک عشقری در خاطرم نیست که نامم ثبت در دفتر نباشد عشقری
-
سایه خاکستر
یکشنبه 30 فروردینماه سال 1388 21:36
دریا نهیب می زند و صخره های آب کوبد به کوه کشتی گم کرده اختری دندان نموده همچو نهنگان طعمه جوی تا در کشد به کام سیه ، خسته پیکری . ساحل نشسته در دل خاکستر افق با سایه شکسته یک برج دیده بان . آبست و آب و آب و جهانی ز موج مست گردیده خیره بر تن کشتی بی سکان . گم گشته در سیاهی شب ، کشتی حیات نی آن ستاره تا بنماید نشانه ای...
-
گل کوچک باران
پنجشنبه 27 فروردینماه سال 1388 23:05
رؤیای خویش است و بوسه بر لب های خویش سرزمین من که در قوس بامدادان گل سرخ می نوشد دختر کوچک باران اقامتگاهم ترانه ای ست پیشواز مسافر و جاده هایش از رد گام ها عطرآگین نشانه ی مقصد یا ساحره ی گمشدگی ژالیزیانا! شبه جزیره ای با چشمه های شور و شیرین گوش و گوشواره انگشتری و اشاره تشنگی و گلوبند منظره ی خویش است و دسته گل...
-
زلف مشکین
دوشنبه 24 فروردینماه سال 1388 22:24
هرکه آمد سیر یأسی زین گلستان کرد و رفت گر همه گل بود خون خود به دامان کرد و رفت صـبـح تـا آگـاه شــد از رسـم ایـن مـاتـم ســرا خنده ی شــادی همـان وقف گریبان کرد و رفت در هـــوای زلف مشکیـــن تـو هـر جا دم زدم دود آهـم عـالـمی را سنبلستـــــــــان کرد و رفت دوش سیــلاب خیالت می گذشـت از خـاطــرم خـانـه ی دل بـر سـر ره...
-
سرود نان
دوشنبه 24 فروردینماه سال 1388 21:56
مطرب دوره گرد باز آمد نغمه زد ساز نغمه پردازش سوز آوازه خوان دف در دست شد هماهنگ ناله سازش ای کوبان و دست افشان شد دلقک جامه سرخ چهره سیاه شیزی ز جمع بستاند سر خویش بر گرفت کلاه گرم شد با ادا و شوخی ی او رامشگران بازاری چشمکی زد به دختری طناز خنده یی زد به شیخ دستاری کودکان را به سوی خویش کشید که : بهار است و عید می...
-
هراسی نهفته
یکشنبه 23 فروردینماه سال 1388 17:37
با چه کس می توان گفت که من اینجا هزاران هزارم نشسته به یک تن که من اینجا هزاران و ... یکی می گریزد از این من با نگاهی که ز اعماق تر شد ریختم آفتاب دلم را روی اشباح مغشوش پاییز باغ پر پر شد و در شفق سوخت پای دیوار سرخ شفق آنک ! آن تک سواریست خسته یورغه می راند تا بن جنگل خیس شب اسب با چه کس می توان گفت که دیده ام من...
-
دراز گیسو
شنبه 22 فروردینماه سال 1388 09:46
اگر که بیهده زیباست شب برای چه زیباست شب برای که زیباست؟ــ شب و رودِ بیانحنایِ ستارهگان که سرد میگذرد. و سوگوارانِ درازگیسو بر دو جانبِ رود یادآوردِ کدام خاطره را با قصیدهیِ نفسگیرِ غوکان تعزیتیمیکنند به هنگامی که هر سپیده به صدایِ همآوازِ دوازده گلوله سوراخ میشود؟ اگر که بیهُده زیباست شب برای که زیباست شب...
-
شیدا
جمعه 21 فروردینماه سال 1388 23:38
خواهم ای گل خار گردم تا بدامانت نشینم یا اگر خواهی بچشم دشمن جانت نشینم گر بریزیخون با غمزه، گردم لعل احمر همچو گردن بند، بالای گریبانت نشینم ور نماند غیر مشتی استخوان، از پیکرمن شانه گردم در خم زلف پریشانت نشینم استخوانم نیز خاکستر کند گر سوز هجران چون غبار آروز بر طاق ایوانت نشینم میدهی خاکسترم را گر بباد نامرادی...
-
شوق ساده
جمعه 21 فروردینماه سال 1388 16:28
کودکی هایم اتاقی ساده بود قصه ای ، دور ِ اجاقی ساده بود شب که می شد نقشها جان می گرفت روی سقف ما که طاقی ساده بود می شدم پروانه ، خوابم می پرید خوابهایم اتفاقی ساده بود زندگی دستی پر از پوچی نبود بازی ما جفت و طاقی ساده بود قهر می کردم به شوق آشتی عشق هایم اشتیاقی ساده بود ساده بودن عادتی مشکل نبود سختی نان بود و باقی...
-
بامداد روشن
پنجشنبه 20 فروردینماه سال 1388 07:46
وقتی که دوست داشتنت زیباست مثل خیال آبی نیلوفر در باغ باژگونه تالاب و مثل جشن سرخ شقایقها در بامداد روشن وقتی که میخوانند مرغان لابزی آواز رودها را آنگاه می بینم بیدار خواب شادی دیدار گیسوی باد را که پریشان است و مرگ عاشقانه ماهی ها را در چشمه های بارانی ... هر روز عصر ها وقت طلوع ساعت دیواری و ازدحام مردم مبهوت گم...
-
مه خرم
چهارشنبه 19 فروردینماه سال 1388 06:06
مه بر آمد خرم و خوش شب بخندید نرم و دلکش دلبری مست و خندان عرضش جلوه گله بهاران سر ز روزن بر آورد سوی دریا نگه کرد زیر لب موج خواند ترانه بوسه ها بر زند بر کرانه ماه خاموش است گل همه گوش است پرویر ناتل خانلری
-
گلبانگ موج
سهشنبه 18 فروردینماه سال 1388 06:33
شبهای روشن تنها نشینیم در پهلوی هم در نور مهتاب تا باد خیزد نالنده از کوه تا نور افتد لرزنده بر آب در کوه پیچد دلکش صدایی از دور آید گلبانگ نایی غمهای دل را با هم بگوییم من با نیازی تو با ادایی زین آب خندان آئینه بندم تا صبح بینی روی چو ماهت از شاخ سنبل شب شانه سازم تا بر فشانی موی سیاهت این خلوت عشق این شام زیبا این...
-
دشتی بزرگ
یکشنبه 16 فروردینماه سال 1388 20:44
از قلب من که دشت بزرگیست ، - دشتی برای زیستن باغ های مهر - غم ، با تمام تیرگیش کوچ می کند . در نور پاک صبح اندام من ، ز خواب گران می شود تهی . در دستهای من گویی توان گمشده یی ، یافت می شود . از قلب من که دشت بزرگیست ، - دشتی برای زیستن باغ های مهر - اینک گیاه دوستی جاودانه ای سر می شکد ز نور توان بخش آفتاب . آوند این...
-
کنج لب
شنبه 15 فروردینماه سال 1388 06:21
خال به کنج لب یکی، طُرۀ مشک فام دو وای به حال مرغ دل، دانه یکی و دام دو محتسب است و شیخ و من، صحبت عشق در میان از چه کنم مجابشان؟ پخته یکی و خام دو از رخ و زلفت ای صنم روز من است همچو شب وای به روزگار من، روز یکی و شام دو ساقی ماهروی من از چه نشسته غافلی؟ باده بیار و می بده، صبح یکی و شام دو مست دو چشم دلرُبا همچو...
-
آینه تمنا
جمعه 14 فروردینماه سال 1388 06:08
کی رفته یی ز دل که تمنا کنم ترا؟ کی بوده یی نهفته که پیدا کنم ترا؟ غیبت نکرده ای که شوم طالب حضور پنهان نگشته یی که هویدا کنم ترا با صد هزار جلوه برون آمدی که من با صد هزار دیده تماشا کنم ترا چشمم بصد مجاهده آینه ساز شد تا من بیک مشاهده شیدا کنم ترا بالای خود در آینه ی چشم من ببین تا با خبر از عالم بالا کنم ترا مستانه...
-
رهگذار باد
پنجشنبه 13 فروردینماه سال 1388 07:39
بعد از تو در شبان تیره و تار من دیگر چگونه ماه آوازهای طرح جاری نورش را تکرار می کند بعد از تو من چگونه این آتش نهفته به جان را خاموش میکنم ؟ این سینه سوز درد نهان را بعد از تو من چگونه فراموش میکنم ؟ من با امید مهر تو پیوسته زیستم بعد از تو ؟ این مباد که بعد از تو نیستم بعد از تو آفتاب سیاه است دیگر مرا به خلوت خاص...
-
بی تاب آرام
چهارشنبه 12 فروردینماه سال 1388 16:15
آب آرام و آسمان آرام دل ز غم فارغ و روان پدرام سایه بید بن فتاده در آب زاف ساقی در آبگینه جام ای خوشا عاشقی بدین هنگام سایه بید بن فتاده در آب بر سر موج سیمگون مهتاب مرغ شبخوان ز دور در آواز ماه چون دلبری فکنده حجاب تن سیمین بشوید اندر آب مرغ شبخوان ز دور در آواز در دل از بانگش اندهی دلساز خاطر از یاد یار مالامال دل...
-
لحظه روشن
پنجشنبه 6 فروردینماه سال 1388 06:26
وقتی که دوست داشتنت زیباست مثل خیال آبی نیلوفر در باغ باژگونه تالاب و مثل جشن سرخ شقایقها در بامداد روشن وقتی که میخوانند مرغان لابزی آواز رودها را آنگاه می بینم بیدار خواب شادی دیدار گیسوی باد را که پریشان است و مرگ عاشقانه ماهی ها را در چشمه های بارانی ... هر روز عصر ها وقت طلوع ساعت دیواری و ازدحام مردم مبهوت گم...
-
بهار نفس
چهارشنبه 5 فروردینماه سال 1388 07:52
امروز شهر من چه زیباست هوایی سرد و گرم از محبت مردمان فقیر و ثروتمند از عشق سبزینه بهار از خود می نماید بوی نفس بوی عطش رودخانه ای از شهر می گذرد، آبش سیلابی است اما بچه های بازی گوش در آن شنا می کنند در آن بلندای دوستی. رویش
-
پیراهن آبی
سهشنبه 4 فروردینماه سال 1388 10:45
پیراهن کبود پر از عطر خوش را برداشتم که باز بپوشم پی بهار دیدم ستاره های نگاهت هنوز هم در آسمان آبی آن مانده یادگار آمد به یاد من که ز غوغای زندگی حتی تو را چو خنده فراموش کرده ام آن شعله های سرکش سوزان عشق را در سینه گداخته خاموش کرده ام ژاله اصفهانی
-
داستان شانه
دوشنبه 3 فروردینماه سال 1388 06:30
فقط سوز دلم را در جهان پروانه میداند غمم را بلبلی کآواره شد از لانه مینداند نگریم چون ز غیرت غیر میسوزد به حال من ننالم چون زغم یارم مرا دیوانه میداند به امیدی نشستم شکوه خود را بدل گفتم همی خندد بمن این هم مرا دیوانه میداند بجان او که دردش را هم از جان بیشتر دارم ولی میمیرم از این غم که داند یا نمی داند نمیداند کسی...
-
آهی رنگین سیب
یکشنبه 2 فروردینماه سال 1388 06:42
بانوی رنگ ها از دیدار آبی ها چه می آورد جز لبخندی که برکه ریگ قرمزی است و دندانی که تلالو مرواریدهای نبسته به اینه تقدیم می کند سبز رفته و گلگون برمی گردد از میانه گیلاس ها با گونه ای و لکه سرخی جگر چلانده گیلاسی که ستاره را به خسوفی دل انگیز می آراید در برکه بی نیاز نماز وحشت و طلسم هیاهو چه می دهد به من این جان...
-
گیاه مهر
جمعه 30 اسفندماه سال 1387 23:53
از قلب من که دشت بزرگیست ، - دشتی برای زیستن باغ های مهر - غم ، با تمام تیرگیش کوچ می کند . در نور پاک صبح اندام من ، ز خواب گران می شود تهی . در دستهای من گویی توان گمشده یی ، یافت می شود . از قلب من که دشت بزرگیست ، - دشتی برای زیستن باغ های مهر - اینک گیاه دوستی جاودانه ای سر می شکد ز نور توان بخش آفتاب . آوند این...