گرم و زنده

در کویر خشک دلم کبوتری بزرگ آشیان گزیده است.

گرم و زنده

در کویر خشک دلم کبوتری بزرگ آشیان گزیده است.

رویش سبز

امروز به آغازگاه

به لحظه ای بنام صفر

در باغچه ای که عشق مرا

در جاده رویش رویاند

رسیدم

می خوانم

از زندگی که جاده ای بلند

که از سبزی رویش آغاز

و به سرخی آتش عشق منتهی می گردد

 

شاید هستی آیه ای از جنس تاریکی

در عبور ره گذران

یا در ریسمانی به بلندای ادراک

یا به وسعت عشق در خانه کوچک

 

سهم من از زندگی در چیست

سهم من آبی بودن به بزرگی آسمان

پاکی ای به نام دریا

درخشان چشمان به تعداد ستاره ها

و کهکشان عشق به وسعت قلم

قلمی که من را در باغچه رویش کاشت

و امروزم به شاهد شاخه های آن نشسته

برگ های سبزم می پرورد

و داستان خاکی که در آن رویده است را

زمزمه می کند

 

از کوچه های کودکی

از شهری که بزرگ شدن را آموخت

و از گل پوش شدن فردای درختی

که امروز روئید

 

از آبستن قلمی

که زمان خشک فرهنگ را دید

از پناه بردن به چشم سومی

برای روشنایی شعله ای

که موم آن از جنس مردم است

از فردای دیروز

ازمهمان های که آمدند و رفتند

 

و امروز را می گوید

که بنویسند از

عاشق شدن

از ابروی کمند

از سرخی گونه ها

از عشق پاک بعد از امروز

 

کسانی مردند

کسانی زنده شدند بعد از مرگ

ابر های پراکنده

را باد ها می برند

و کدامین باد درخت ریشه دار

را خواهد توانست برد

 

سخن از هنگامه دیدن هاست

از آن هنگامیکه از روزن های دیوار ها

باغ را دیدند

میوه ها چیدند

و سیراب خوردند

در آنها نترسیدن است

چون از سوختن می نویسند

آن سوختنی که تجربه ها کردند

 

دیگر سخن از سستی نام ها نیست

سخن از پیوستن من و تو هاست

دیگر سخن از ذلت و نا امیدی نیست

سخن از لذت بوسه های عاشقانه دو خورشید هاست

دیگر سخن از عشق از دست رفته ها نیست

سخن از عشق در سر داشته های دیوانه هاست

 

و آخر از دست های گرم و آغوش ها

در روز های سرد فصل بهار

می خواند

می نویسد

می گوید 

 

رویش

never back

People say the world is round

But I say look at music sound

“Time just go and never back”

We be here or under ground

Friends and friendship Remind

From human living in bound

royesh

گوهر رمیده

کامی نرانده ایم و دل از دست داده ایم
گمراه سر بر سینه صحرا نهاده ایم
چون گوهر رمیده به درگاه ساحلیم
در حسرت نوازش دستی فتاده ایم
محروم از نیاز رفقیان شب نشین
چون شمع مرده یی به مزاری فتاده ایم
در انتظار گرمی اندام همدمی
آغوش را به عجز و تمنا گشاده ایم

خامش


لقمه و نکته ست کامل را حلال

تونه ای کامل، مخور، می باش لال

کودک اول چون بزاید شیرنوش

مدّتی خامش بود او جمله گوش

چون تو گوشی، او زبان، نی جنس تو

گوشها را حق بفرمود اَنصتوا

ور نباشد گوش و تی تی می کند

خویشتن را گنگ گیتی می کند

کرّ اصلی کش نبد ز آغاز گوش

 لال باشد، کی کند در نطق جوش؟

وَادخلوا الابیات من ابوابها

واطلبوا الاغراض فی اسبابها

کودکی ها

کودکی هایم اتاقی ساده بود
قصه ای ، دور ِ اجاقی ساده بود

شب که می شد نقشها جان می گرفت
روی سقف ما که طاقی ساده بود

می شدم پروانه ، خوابم می پرید
خوابهایم اتفاقی ساده بود

زندگی دستی پر از پوچی نبود
بازی ما جفت و طاقی ساده بود

قهر می کردم به شوق آشتی
عشق هایم اشتیاقی ساده بود

ساده بودن عادتی مشکل نبود
سختی نان بود و باقی ساده بود

 

قیصر امین پور