عاشق شده ام گواهم اینست
درد دل بی پناهم اینست
جز درد نروید از گل من
من باغ غمم گیاهم اینست
شد موی سرم برنگ کافور
پایان شب سیاهم اینست
با مرگ همیشه در ستیزم
در زنده دلی گواهم اینست
بارد به ره وفا اگر تیر
وا پس نروم که راهم اینست
جوشد سر، خون بدل زند موج
من بحر غمم رفاهم اینست
ابوالقاسم لاهوتی
تو دانی تو، زچه جوهر آفریدی، دل داغدار ما را
که هزاران لاله پوشد، پس ازین مزار ما را
چه کنم جز این که گویم، بنگر به لطف بنگر
دل گرمسوز ما را، رخ شرمسار ما را
ز سرشک نم فشاندم، به بنفشه زار دوری
که زبوته ها بچینی، گل انتظار ما را
چو نسیم آشنایی، ز کدام سو وزیدی
تو که بیقرار کردی، همه لاله زار ما را
منم آن شکسته سازی، که تو ام نمی نوازی
چه فغانم کنم زدستی، که گسسته تار ما را
ز کویر جان سیمین نه گل و نه سبزه روید
دل رنگ و بو پسندت، چه کند بهار ما را
سیمین بهبهانی
پیدا شد و پیدا شد، گمگشته ی ما امشب
می چرخم و میرقصم، با باد صبا امشب
یک روز نشد با ما، این چرخ فلک همراه
گویی من و دل هستیم، مهمان خدا امشب
دیوانه دل مسکین، باور نکند این بخت
حق دارد اگر گوید، صد چون و چرا امشب
در کلبه ی ما خورشید، مهمان شده باز امروز
در محفل ما مهتاب، افشانده صفا امشب
ساقیا مرا دریاب،پر کن از وفا جامم
مستم امشب از غم ها، می نخورده بد نامم
توبه ام مده زاهد، دیگر از می و مستی
فارغ از حسابم کن، غافل از سر انجامم
شاید عمر این مستی، چون وفای او باشد
ساغرم تُهی ماند، بشکند فلک جامم
من ز بیم رسوایی، گریه میکنم در دل
میکشد مرا آخر، خنده های آرامم
بگو که گل نفرستد کسی به خانه ی من
که از نــژاد تـو پر کرده آشــیانه ی مــن
چو شبنمی که چکد از غنچه های سفید
ببین به دیدۀ خود اشک دانه دانه ی من
ز برگ و بال کس ار شوق زندگی خیزد
بیا و بال و پر افشان دمی بــه لانه ی من