همیشه از دل من آه سرد می خیزد
از این خرابه، شب و روز گرد می خیزد
دلیر، برصف افتادگان عشق متاز
که جای گرد از این خاک مرد می خیزد
نگاه نرگس نیلوفری کشنده تر است
که فتنه از فلک لاجورد می خیزد
سپهرسفله که باشد که دست من گیرد
ز خاک، مرد به امداد مرد می خیزد
بروی خاک کشد تیغ خود چو سایه بید
بمن کسیکه بقصد نبرد می خیزد
کجا مقید همراه میشود، صائب
سبکروی که چو خورشید فرد می خیزد
صائب تبریزی
شنیدم که چون، قوی زیبا بمیرد
فریبنده زاد و فریبا بمیرد
شب مرگ تنها، نشنید بموجی
رود گوشه ای دور و تنها بمیرد
در آن گوشه چندان، غزل خواند آنشب
که خود، در میان غزلها بمیرد
گروهی برآنند، کاین مرغ شیدا
کجا عاشقی کرد، آنجا بمیرد
شب مرگ، از بیم آنجا شتابد
که از مرگ غافل شود، تا بمیرد
من این نکته گیرم که باور نکردم
ندیدم که قوئی بصحرا بمیرد
چو روزی ز آغوش دریا بر آمد
شبی هم در آغوش دریا بمیرد
تو دریای من بودی، آغوش واکن
که میخواهد این قوی زیبا بمیرد
حمیدی شیرازی
کاش بودم لاله تا جویند در صحرا مرا
کاش داغ دل هویدا بود از سیما مرا
کاش بودم چون کتاب افتاده در کنجی خموش
تا نگردد رو برو جز مردم دانا مرا
کاش بودم همچو عنوانی نشان روزگار
تا نبیند چشم تنگ مردم دنیا مرا
کاش بودم شمع تا بهر نگاه دیگران
در میان جمع سوزانند سر تا پا مرا
کاش بودم همچو شبنم تا میان بوستان
بود هر شب تا سحر در دامن گل جا مرا
کاش قدسی از هوا پر میشدم همچو حباب
تا بهر جا جای میدادند در بالا مرا
غلام رضا قُدسی
هوا بس نا جوان مردانه سرد است!... |
م.ا.ثالث
بی اسم و صفت، دلت به خود محرم نیست بی رنگ و بو، بهار جز مبهم نیست |
عالم به وجود من و تو موجود است گر موج و حباب نیست، دریا هم نیست |
تا در کف نیستی عنانم دادند از کشمکش جهان امانم دادند |
چون شمع، سراغ عافیت میجستم زیر قدم خویش نشانم دادند |
مولانا عبدالقادر بیدل