گرم و زنده

در کویر خشک دلم کبوتری بزرگ آشیان گزیده است.

گرم و زنده

در کویر خشک دلم کبوتری بزرگ آشیان گزیده است.

نیلوفر

همیشه از دل من آه سرد می خیزد

از این خرابه، شب و روز گرد می خیزد

دلیر، برصف افتادگان عشق متاز

که جای گرد از این خاک مرد می خیزد

نگاه نرگس نیلوفری کشنده تر است

که فتنه از فلک لاجورد می خیزد

سپهرسفله که باشد که دست من گیرد

ز خاک، مرد به امداد مرد می خیزد

بروی خاک کشد تیغ خود چو سایه بید

بمن کسیکه بقصد نبرد می خیزد

کجا مقید همراه میشود، صائب

سبکروی که چو خورشید فرد می خیزد

صائب تبریزی

قو

شنیدم که چون، قوی زیبا بمیرد

فریبنده زاد و فریبا بمیرد

شب مرگ تنها، نشنید بموجی

رود گوشه ای دور و تنها بمیرد

در آن گوشه چندان، غزل خواند آنشب

که خود، در میان غزلها بمیرد

گروهی برآنند، کاین مرغ شیدا

کجا عاشقی کرد، آنجا بمیرد

شب مرگ، از بیم آنجا شتابد

که از مرگ غافل شود، تا بمیرد

من این نکته گیرم که باور نکردم

ندیدم که قوئی بصحرا بمیرد

چو روزی ز آغوش دریا بر آمد

شبی هم در آغوش دریا بمیرد

تو دریای من بودی، آغوش واکن

که میخواهد این قوی زیبا بمیرد 

حمیدی شیرازی

لاله صحرا

کاش بودم لاله تا جویند در صحرا مرا
کاش داغ دل هویدا بود از سیما مرا
کاش بودم چون کتاب افتاده در کنجی خموش
تا نگردد رو برو جز مردم دانا مرا
کاش بودم همچو عنوانی نشان روزگار
تا نبیند چشم تنگ مردم دنیا مرا
کاش بودم شمع تا بهر نگاه دیگران
در میان جمع سوزانند سر تا پا مرا
کاش بودم همچو شبنم تا میان بوستان
بود هر شب تا سحر در دامن گل جا مرا
کاش قدسی از هوا پر میشدم همچو حباب
تا بهر جا جای میدادند در بالا مرا  

 

غلام رضا قُدسی

برف

هوا بس نا جوان مردانه سرد است!...
"سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت!
سرها در گریبان است
کسی سر برنیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید، نتواند،
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کس یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس کز گرمگاه سینه می‌آید برون ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاینست، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟
مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهن چرکین!
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آی ...
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای
منم، من، میهمان هر شبت، لولی‌وش مغموم
منم، من، سنگ تیپا خورده رنجور
منم، دشنام پست آفرینش، نغمه ناجور
نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم
حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می‌لرزد
تگرگی نیست، مرگی نیست
صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگذارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه می‌گویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟
فریبت می‌دهد، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا! گوش سرما برده است، این یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود، پنهان است
حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است
سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان،
نفس‌ها ابر، دلها خسته و غمگین،
درختان اسکلتهای بلورآجین،
زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه،
غبارآلوده مهر و ماه،
زمستان است ...

م.ا.ثالث

موج دریا

بی اسم و صفت، دلت به خود محرم نیست

بی رنگ و بو، بهار جز مبهم نیست

عالم به وجود من و تو موجود است

گر موج و حباب نیست، دریا هم نیست

تا در کف نیستی عنانم دادند

از کشمکش جهان امانم دادند

چون شمع، سراغ عافیت می‌جستم

زیر قدم خویش نشانم دادند

 

مولانا عبدالقادر بیدل