گرم و زنده

در کویر خشک دلم کبوتری بزرگ آشیان گزیده است.

گرم و زنده

در کویر خشک دلم کبوتری بزرگ آشیان گزیده است.

سوتک

نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد،

نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم

چه خواهد ساخت،

ولی بسیار مشتاقم،

که از خاک گلویم سوتکی سازد،

گلویم سوتکی باشد،

بدست کودکی گستاخ و بازیگوش

و او

یکریز و پی در پی

دم خویش را بر گلویم سخت بفشارد

و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد،

بدین سان بشکند در من،

سکوت مرگبارم را ...

آتش ناز

هر صبح سرود غم کنم ساز

با مرغ سحر شوم هم آواز

تا چند نهفته باشی ای گُل

چون غنچه درون پردۀ ناز

خوان پیش خودم درون پرده

یا پرده ز روی خود برانداز

با آتش دل مرا سری هست

چون شمع مرا به سوز و بگداز

گفتی که به کنج صبر یک چند

بنشین جامی و با غمم ساز

بگشای نقاب تا کنم من

دیده به نظاره رخت باز

وانگه شب و روز با خیالت

در خلوت اُنس و پردۀ راز

بنشینم و با غم تو سازم

پنهان ز تو با تو عشق بازم  

 

مولانا عبدالرحمن جامی

فتنه گر من

عشق آفرین و فتنه گر و ناز پروری

از هر کس که فکر کنی دلربا تری

خوبان بیشمار در این شهر دیده ام

اما تو نازنین بخدا چیز دیگری

شیرین چو خاطرات دل انگیز عاشقان

پرفتنه همچو باده و خندان چو ساغری

اما هزار حیف که با این جمال و حسن

عاشق فریب و حادثه جوی و فسونگری

بگسست قید عالم و رام تو شد فکور

محبوب من، تو با همه عالم برابری   

 

کریم فکور

چشمه

کنار چشمه ئی بودم، در خواب

تو با جامی ربودی ماه، از آب

چو نوشیدیم از آن جام گوارا،

تو نیلوفر شدی، من، اشک مهتاب!   

 

سیاوش کسرائی

رخ خیال

ای تیر غمت را دل عشاق نشانه

جمعی بتو مشغول و تو غایب ز میانه

گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد

یعنی که ترا میطلبم خانه به خانه

من یار طلب کردم و او جلوه گه یار

او خانه همی جوید و من صاحب خانه

مقصود من از کعبه و بتخانه توئی تو

مقصود توئی کعبه و بتخانه بهانه

یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید

دیوانه نیم من که روم خانه بخانه

هر کس بزبانی صفت حد تو گوید

مطرب بغزلخوانی و بلبل به ترانه

تقصیر خیالی بامید کرم تست

یعنی که گنه را به از این نیست بهانه

 

خیالی بخارائی