شب را نوشیده ام
و بر این شاخه های شکسته می گریم
مرا تنها گذار
ای چشم تبدار سرگردان
مرا با رنج بودن تنها گذار
مگذار خواب وجودم را پرپر کند
مگذار از بالش تاریک تنهایی سر بردارم
و به دامان بی تار و پود رویاها بیاویزم
...
سپیدی های فریب
روی ستون های بی سایه رجز می خوانند
طلسم شکسته خوابم را بنگر
بیهوده به زنجیر مروارید چشم آویخته
او را بگو
تپش جهنمی مست ...
او را بگو
نسیم سیاه چشمانت را نوشیده ام ...
نوشیده ام که پیوسته بی آرامم
جهنم سرگردان!
مرا تنها گذار ...
سهراب سپهری