دست از طلب ندارم تا کام من بر آید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن بر آید
بگشای تُربتم را بعد از وفات بنگر
کز آتش درونم دود از کفن بر آید
بنمای رو که خلقی واله شوند و حیران
بگشای لب که فریاد از مرد و زن بر آید
از حسرت دهانش آمد به تنگ جانم
خود کام تنگ دستان کی زان دهن بر آید
بر بوی آنکه در باغ یابد جلا ز روید
آید نسیم و هر دم گرد چمن بر آید
گویند ذکر خیرش در خیل عشق بازان
هر جا که نام حافظ در انجمن بر آید