گرم و زنده

در کویر خشک دلم کبوتری بزرگ آشیان گزیده است.

گرم و زنده

در کویر خشک دلم کبوتری بزرگ آشیان گزیده است.

گلزار دمیده

بـیـایـیـد بـیـایـیـد کـه گلـزار دمـیـده سـت
بـیـایـیـد بـیـایـیـد کـه دلدار رسیـده سـت
بـیـاریـد بـیـکـبـار همه جان و جـهـان را
به خورشید سپارید که خوش تیغ کشیده ست
بران زشـت بـخـنـدیـد کـه او نـاز نـمـایـد
بران یـار بـگـریـیـد که از یـار بـریـده سـت
هـمـه شـهـر بـشـوریـد چـو آوازه در افـتـاد
کـه دیـوانـه دگر بار ز زنـجـیـر رهـیـده سـت
بـکـوبید دُهـلـهـا و دگر هـیـچ مـگـوئـیـد
چه جای دل و عقلست؟که جان نیز رمیده ست
چـه روزست و چه روزسـت؟ چـنـیـن روز قـیامت
مـگـر نـامـه ی اعـمـال ز آفــاق پـریـده سـت
خمش باش خمش باش مکن فاش مکن فاش
مـخـور غوره و مـفـشـاء که انگور رسـیده سـت   

 

مولانا جلال الدین محمد بلخی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد