گرم و زنده

در کویر خشک دلم کبوتری بزرگ آشیان گزیده است.

گرم و زنده

در کویر خشک دلم کبوتری بزرگ آشیان گزیده است.

پرواز آبی

آنه تکرار غریبانه روزهایت چگونه گذشت

وقتی روشنی چشم هایت در پشت پردهای مه آلود اندوه پنهان بود

با من بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکیت

از تنهای معصومانه ی دست هایت

آیا می دانی که در هجوم دردهای و غم هایت

در گیر و دار ملال آور دوران زندگیت،

حقیقت زلال دریاچه نقره ای نهفته بود

آنه اکنون آمده ام تا دست هایت را

به پنجه طلائی خورشید دوستی بسپاری

و در آبی بی کران مهربانی ها به پرواز در آیی

و اینک آن شکفتن و سبز شدن در انتظار توست  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد