ای یار آن درخت تنومند جنگلی
آنی که باد نه، طوفان نه، سیل نه
عشق بهار، عشق شگفتن به خاک برد
هنگام بهار، عشق شگفتن به خاک برد
هنگام گل به سرزدن از تاج آفتاب
چندان بزرگ مرد
که روزی عزای او
پاییز را بهانه گرفتم گریستم
تا اشک ها حلاوت خواب شهادتش
آشفته نشکند
آن کهنه درد شام غریبان شهر را
آن را که سربلند تر از هر ستاره ماند
آن را که پربهار تر از هر درخت رفت
من عشق را بهانه گرفتم گریستم.