گرم و زنده

در کویر خشک دلم کبوتری بزرگ آشیان گزیده است.

گرم و زنده

در کویر خشک دلم کبوتری بزرگ آشیان گزیده است.

هوا و هوس

نه محتسب نه ملا بر خری سوارم کرد
ولی هوا و هوس رفته رفته کارم کرد
به خنده خنده به دست بلا سپرد مرا
هر آنچه دشمن جانی نکرد یارم کرد
چه لافها که من از یار می زدم آخر
به نزد از خود و بیگانه شرمسارم کرد
نماند تاب و توانم دگر سر مویی
بیا که درد فراق تو زرد و زارم کرد
گرفت و بست، بخاکم فگند و خونم ریخت
چه گویمت که چه ها شوخ دلشکارم کرد
ز یار شاد شدم عشقری پس از عمری
که از قطار عزیزان خود شمارم کرد 

 

غلام نبی عشقری