گرم و زنده

در کویر خشک دلم کبوتری بزرگ آشیان گزیده است.

گرم و زنده

در کویر خشک دلم کبوتری بزرگ آشیان گزیده است.

باغبان تنهاست

آسمان خالیست، خالی، روشنانش را که برد؟
تاج ماهش، سینه ریز کهکشانش را که برد؟
گیسوان شب پریشان است چون آشفتگان
موی بند نیلی پولک نشانش را که برد؟
از کمانگیر شهابش کس نمی بیند نشان
تیر هایش را که بشکست و کمانش را که برد؟
باغبان تنهاست، تنها، گرد او جز خار نیست
بید مشکش را، گلش را، ارغوانش را که برد؟
آن چنار دیر سال آزرده از بیهوده گیست
آشیان مرغکان نغمه خوانش را که برد؟
جویبار از لذت همبستری سرشار نیست
پیچ و تاب نرم سیماب روانش را که برد؟
پیش از ین ها زمین را آسمان سبز بود
نیست اینک جز سیاهی، آسمانش را که برد؟ 

 

سیمین بهبهانی