خبر کوتاه بود
اعدامشان کردند
خروش دخترک برخاست
لبش لرزید
دو چشم خسته اش از اشک پر شد
گریه را سر داد
چرا اعدامشان کردند؟
می پرسد ز من با چشم اشک آلود
چرا اعدامشان کردند
عزیزم
دخترم آنجا شگفت انگیز دنیایی ست
دروغ و دشمنی فرمانروایی می کند آنجا
طلا این کیمیای خون انسان ها
خدایی می کند آنجا
شگفت انگیز دنیایی که چون قرن های دور
هنوز از ننگ آزار سیاهان دامن آلوده است
در آنجا حق و انسان حرف هایی بیهوده است
در آنجا رهزنی آدمکشی خونریزی آزاد است
و دست و پای آزادی است در زنجیر
عزیزم دخترم
آنان
برای دشمنی با من
برای دشمنی با تو
برای دشمنی با راستی
اعدامشان کردند
و هنگامی که یاران با سرود زندگی بر لب
به سوی مرگ می رفتند
امیدی آشنا می زد چو گل در چشمشان لبخند
به شوق زندگی آواز می خواندند
و تا پایان به راه روشن خود باوفا ماندند
عزیزم!
پاک کن از چهره ات اشکت را ز جا برخیز !
تو در من زنده ای من در تو
ما هرگز نمی میریم
من و تو با هزاران دگر
این راه را دنبال می گیریم
از آن ماست پیروزی
از آن ماست فردا
با همه شادی و بهروزی
عزیزم
کار دنیا رو به آبادی است
و هر لاله که با خون شهیدان می دمد امروز
نوید آزادی است
هوشنگ ابتهاج