باز امشب ای ستاره تابان نیامدی
باز ای سپیده شب هجران نیامدی
شمعم شکفته بود که خنده بروی تو
افسوس ای شکوفه خندان نیامدی
زندانی تو بودم و مهتاب من چرا
باز امشب از دریچه زندان نیامدی
با ما سر چه داشتی ای تیره شب که باز
چون سر گذشت عشق بپایان نیامدی
شعر من از زبان تو خوش صید کند
افسوس ای غزال غزلخوان نیامدی
گفتم بخوان عشق شدم میزبان ماه
نامهربان من تو که مهمان نیامدی
شهریار