اینجا نه شادی است نه غم نه عزا
نه سرور
دستارک سپیدش را
در جویبار باد پلشتی
می شوید
دزدان رستگاری
پاییز های روح
سبزینه و طراوت هر باغ و بوته را
در غارت شبانه ی خود پاک می برند
کنون
کاین محتسب
کجال تماشا نیم دهد
میخانه ی کدام حریفی
پیمانه ای دوباره
از آن باده ی زلال
این جمع تشنگان و خماران را
خواهد بخشید ؟
زین باده ای که محتسب شهر
در کوچه می فروشد و ارزان
غیر از خمار هیچ نخواهی دید
من تشنه کام ساغر آن باده ام
کز جرعه ای
ویران کند
دوباره بسازد
دکتر شفیعی کدکنی