رونق عهد شبابست دگر بستان را
میرسد مژده گل بلبل خوش الحان را
ای صبا گر بجوانان چمن باز رسی
خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را
گر چنین جلوه کند مغبچه باده فروش
خاکروب در میخانه کنم مژگان را
ای که بر مه کشی از عنبرسارا چوگان
مضطرب حال مگردان من سرگردان را
ترسم این قوم که بر در دکشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که بآبی نخرد طوفان را
برو از خانه گردون بدرو نان مطلب
کان سیه کاسه در آخر بکشد مهمنان را
هر کرا خوابگه آخر مشتی خاکست
گو چه حاجت که بافلاک کشی ایوان را
ماه کنعانی من مسند مصر آن توشد
وقت آنست که بدرود کنی زندان را
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را
خواجه شمس الدین محمد حافظ