گرم و زنده

در کویر خشک دلم کبوتری بزرگ آشیان گزیده است.

گرم و زنده

در کویر خشک دلم کبوتری بزرگ آشیان گزیده است.

آتش ناز

هر صبح سرود غم کنم ساز

با مرغ سحر شوم هم آواز

تا چند نهفته باشی ای گُل

چون غنچه درون پردۀ ناز

خوان پیش خودم درون پرده

یا پرده ز روی خود برانداز

با آتش دل مرا سری هست

چون شمع مرا به سوز و بگداز

گفتی که به کنج صبر یک چند

بنشین جامی و با غمم ساز

بگشای نقاب تا کنم من

دیده به نظاره رخت باز

وانگه شب و روز با خیالت

در خلوت اُنس و پردۀ راز

بنشینم و با غم تو سازم

پنهان ز تو با تو عشق بازم  

 

مولانا عبدالرحمن جامی