گرم و زنده

در کویر خشک دلم کبوتری بزرگ آشیان گزیده است.

گرم و زنده

در کویر خشک دلم کبوتری بزرگ آشیان گزیده است.

بلبل شاد

بلبل شیرین سخن خوش صدا

گشت گرفتار به دام از قضا

چون تن خود یافت گرفتار بند

دید روان زار و دلش مستمند

چشمگشود و قفسی تنگ دید

پای توانایی خود لنگ دید

گفت تفو باد به این زندگی

نیست مرا حوصله ی بندگی

گرچه مرا ناز و نعم می دهند

دانه و آبم پی هم می دهند

لیک چه حاصل که نباشد توان

بهر من خسته دل ناتوان

بهر من خسته دل ناتوان

تا که به آزادی و با روح شاد

در چمن و باغ به هر بامداد

دور، از این کلبه رنج و محن

خاطر آسوده نمایم وطن

سیر و قضای چمنستان خوش است

منظره ی دلکش بستان خوش است

هیچ گزندی به گلستان مباد

طرفه ضرر جانب بستان مباد

هر که به هر بوم و بر آزاد نیست

بی همه شک خاطر او شاد نیست

نعمت آزادی عجب نعمت است

عزت و اجلال ز حریت است

گفته ی مستوره شنو شاد زی

زندگی ار می کنی ازاد زی

 

زبیده مستوره