در نیمراه شامگهان، آنزمان که ماه
زرد و شکسته، میدمد از طرف خاوران
استاده در سیاهی شب، مریم سپید
آرام و سرگردان
او مانده تا که از پس دندانه های کوه
مهتاب سرزند، کشد از چهر شب نقاب
بارد بر او فروغ و بشوید تن لطیف
در نور ماهتاب
بستان بخواب رفته و میدزدد آشکار
دست نسیم، عطر هر آن گل که خرمست
شب خفته در خموشی و شب زنده دار شب
چشمان مریمست
مهتاب، کم کمک ز پس شاخه های بید
دزدانه میکشد سر و می افکند نگاه
جویای مریمست و هم جویدش بچشم
در آن شب سیاه
دامن کشان ز پرتو مهتاب، تیرگی
رو می نهد بسایه ی اشجار دور دست
شب دلکشست و پرتو نمناک ماهتاب
خواب آور است و مست
اندر سکوت خرم و گویای بوستان
مه موج میزند چو پرندی بجویبار
می خواند آن دقیقه که مریم بشتسشوست
مرغی بشاخسار
فریدون توللی