نازم ای سرو سهی قامت رعنای ترا
بندۀ خاص شوم نرگس شهلای ترا
زنده باشی که به ما شیوۀ یاری داری
حق کند در دل من بیش تمنای ترا
گر دوصد بار بمیرم به پیش قدمت
کی توانیم ادا، حق اداهای ترا
آرزوی دلم اینست که باشی تو به خواب
چشم مالیده زیارت بکنم پای ترا
من روادار نیم با پدر و مادر تو
رشکم آید که کنند سیر و تماشای ترا
پرده های دل من زیر برش آمده است
تا که خیاط گرفته قد و بالای ترا
سنبل از نسبت بی نسبتی گردید خجل
تا به مقراض زند زلف سمنسای ترا
مست نازند بتان شکوۀ بی جا نکنی
که ندارند به دل ذرۀ پروای ترا
عشقری در سر بازار می آشام مباش
محتسب می شکند ساغر و مینای ترا